زافه
لغتنامه دهخدا
زافه . [ ف َ ] (اِ) گیاهی باشد شبیه سیر کوهی . (برهان قاطع). گیاهی باشد چون سیر کوهی و همچنان بوی ناخوش دارد. (صحاح الفرس ) (فرهنگ سروری ) :
من یکی زافه بدم خشک و به فرغانه شدم
مورد گشتم تر و شد قامت چون نارونا.
|| خارپشت را گویند و آن جانوری است . (لغت فرس اسدی ص 502) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). فارسی قنفذ است . (فهرست مخزن الادویه ) :
روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را
در بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشف .
من یکی زافه بدم خشک و به فرغانه شدم
مورد گشتم تر و شد قامت چون نارونا.
ابوالعباس (از فرهنگ سروری ).
|| خارپشت را گویند و آن جانوری است . (لغت فرس اسدی ص 502) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). فارسی قنفذ است . (فهرست مخزن الادویه ) :
روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را
در بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشف .
(لغت فرس اسدی ).