زانیات
لغتنامه دهخدا
زانیات . (ع ص ،اِ) ج ِ زانیة (مؤنث زانی ). رجوع به زانی ، زانیة و زناة شود. || مجازاً ستارگان :
زانیاتند که در دار قمامه جمعند
من از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم .
بسی زانیاتند دار فلک را
از این دیر دارالزنا میگریزم .
و رجوع به زانی و دارالزنا شود.
زانیاتند که در دار قمامه جمعند
من از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم .
خاقانی .
بسی زانیاتند دار فلک را
از این دیر دارالزنا میگریزم .
خاقانی .
و رجوع به زانی و دارالزنا شود.