ترجمه مقاله

زاهد گیلانی

لغت‌نامه دهخدا

زاهد گیلانی .[ هَِ دِ ] (اِخ ) تاج الدین ابراهیم فرزند روشن امیر.در کتاب اسس المواهب السنیة فی مناقب الصفویة، مشهور به صفوة الصفاء، تألیف توکلی بن اسماعیل بن حاجی اردبیلی معروف به ابن بزاز که در شرح احوال شیخ صفی الدین اردبیلی جد پادشاهان صفوی است بمناسبت آنکه شیخ صفی الدین مرید شیخ زاهد گیلانی بوده ، شرح احوال شیخ زاهد ضبط آمده است در فصول مختلف کتاب : فصل ششم در رسیدن او (شیخ صفی الدین ) بشیخ زاهد قدس اﷲ روحه . فصل هفتم در کرامات او که در زمان شیخ زاهد بظهور آمده . فصل هشتم در ذکر استخلاف شیخ زاهد او را و اجازه ٔ توبه و تلقین دادن . فصل دهم دربعضی کرامات شیخ زاهد، صرف نظر از کرامات که ذکر آن اینجا، زائد است . آنچه که از حاق مطلب ، در شرح احوال او مفید است ، بدین قرار میباشد: شیخ مزبور تاج الدین ابراهیم ملقب بزاهد گیلانی بوده و خود او خویش را ابراهیم گیلانی می گفته است . پدر او روشن امیربن بابل (یا بابیل ، زیرا که از سه موضع کتاب ، دو جا بابل و یک جا بابیل ضبط آمده است ) بن شیخ بندار کردی سنجانی بوده و این خاندان تا هفت جد شیخ و شیخ زاده بوده اند وجد هفتم ایشان مریدبن الاشیخ نام داشته است . روشن امیر پدر شیخ زاهد، از ده «بهرالدله » که از دیه های کوهستان گیلان بود، زنی گرفت و تاج الدین ابراهیم در سیاه رود از این مادر زائیده شد. روشن امیر ظاهراً در سیاه رود مسکن داشته زیرا که درهمان جا مرده است . شیخ زاهد در طریقت مرید سید جمال الدین بوده است که در گیلان در مقام یونس در ده مالاوان ساکن بود. و شیخ در آنجابخدمت او رسیده و سلسله ٔ ارشاد او بدین قرار است :
شیخ تاج الدین ابراهیم زاده ٔ گیلانی . سید جمال الدین . شیخ شهاب الدین تبریزی . رکن الدین سجاسی .قطب الدین ابوبکر ابهری . شیخ ابومجیب سهروردی . قاضی وجیه الدین (عم ابونجیب سهروردی ). محمد بکری (پدر قاضی وجیه الدین ). احمد اسود دینوری . ممشاه دینوری . ابوالقاسم جنیدبن محمد بغدادی . سریربن نعلی سقطی . ابومحفوظ معروف کرخی . حبیب عجمی . ابوالحسن علی بن ابی طالب (ع ).
سید جمال الدین مرشد شیخ زاهد گیلانی از مشایخ معروف نیمه ٔ اول قرن هفتم است که معاصر بوده است با علاءالدین محمدبن جلال الدین حسن (653-618) هفتمین پادشاه اسماعیلیه ٔ الموت و معروف به شیخ عین الزمان جمال الدین گیلی . وی بخدمت نجم الدین خیوقی خوارزمی معروف به نجم الدین کبری عارف شهیر قرن ششم در خوارزم رسیده است ، و از آنجا به قزوین آمده و در قزوین و حوالی آن اقامت داشته است و اصل وی از مردم گیلان بوده است و از شیخ نجم الدین ، عین الزمان لقب یافته و در قزوین شب دوشنبه چهارم شوال 651 درگذشته چنانکه یکی از شعرای زمان در مرثیت او سروده :
جمال ملت و دین قطب اولیای خدا
که آستانه ٔ او بودقبله ٔ ابدال
بسال ششصد و پنجاه و یک بحضرت رفت
شب دوشنبه روز چهارم شوال .
شرح احوال و مناسبات او با علاءالدین در تاریخ حبیب السیر و در کتاب طرائق الحقائق مسطور است . اما در بیان تلقب او بزاهد، دو حکایت در آن کتاب است که دومی به طبیعت نزدیک تر می نماید:
«... سیدجمال الدین را در مؤونات خاصه ضیق حال عظیم می بود، تا بحدی که روزها بگذشتی که قوت خانه نداشتی ، لیکن از برای دفع حیرت همسایگان که مبادا بر حال فاقه ٔ ایشان وقوف یابند و با ایشان بجزوی چیزی مواسا کنند خاشاک برنج را به برنج کوب می کوفتند، تا چون همسایگان آواز کوفتن بشنوند، پندارند که برنج و چیزی دارند و سر این گنج فقر پوشیده میداشت ... و باب الکسب سید رحمه اﷲ اندک زراعت پنبه بودی که جامه ٔ خود و اهل و عیال و مریدان ساختی . و آنچه از آن زیادت آمدی ، بمیان شهر گیلان می فرستادی تا به برنج یاشلتوک میدادندی و آن را قوت میساختند. نوبتی قدری از آن پنبه به شیخ زاهد داد تا بمیان شهر گیلان آستاراببرد و ببرنج دهد. بر دوش برگرفت ، به بوته سر برد، بحضور سید جمال الدین ، در راه خستگی در او پیدا شد، پشت مبارک بر آن پشتیدار برنج بر درختی باز داد و استراحتی کرده ، یک دانه برنج از سر جوال بر کنار شیخ زاهد افتاد. برداشت و بر دهان نهاد. خواست که دندان بر آن نهد و بخورد سید جمال الدین را دید که برابر او انگشت بگزید. شیخ زاهد باز آن یک دانه برنج را در جوال نهاد و نخورد... چون بحضور سید جمال الدین رسید، سیدفرمود، زاهد زهد بجای آوردی ، خوش آدمی که آن یک دانه نخوردی ، این لقب زاهد بر وی باقی ماند...».
شیخ زاهد در طفولیت و هنگامی که هنوز بمکتب میرفته است ، بخدمت سید جمال الدین رسیده و مرید او گشته است و آغاز زهد و زندگی صوفیانه ٔ وی ازهمان اوان کودکی بوده است . اوقات او بزراعت میگذشته و زمین برنجزاری داشته است که آن را عاشقه امیر می گفتند. اقامت او در گیلان بیشتر در سیاهرود بوده و گاهی نیز در ده هلیه کران از بلوک خانبلی اقامت میکرده ، از یک طرف بسفیدرود و از طرف دیگر بدریای خزر نزدیک بوده است . چنانکه مؤلف کتاب مزبور می نویسد: از اقامت گاه وی تا لب دریا نزدیک نیم فرسنگ مسافت بود و بهمین جهت ، گاهی به لب دریا می نشسته است .
دو زن داشته است ، یکی در سیاهرود و دیگری در هلیه کران . یکی از این زنان را در اواخر عمر بسن هفتاد یا هشتاد سالگی (زیرا که در کتاب هر دو روایت است ) گرفته ، و آن دختر اخی سلیمان نام خادم او بود که از او یک پسر داشت و یک دختر، پسر، حاجی شمس الدین محمد نامیده میشد و دختر، بی بی فاطمه که او را بشیخ صفی الدین اردبیلی داد، و از او فرزندان صفی الدین زائیده شدند و از آن جمله شیخ صدرالدین ، پسر شیخ صفی الدین و این زن قبل از رحلت شیخ زاهد درگذشت . حاجی شمس الدین محمد در گرم کوه گرشاسفی یعنی ساحل بحر خزر در قلمرو آذربایجان ساکن شد و مزار او در آنجا است و اولاد او در آن ناحیه ماندند. پسر ارشد شیخ زاهد، جمال الدین علی نام داشته که در موقع مرگ پدرش بقول مؤلف سفیدریش بوده است و از این قرار می بایست بیش از پنجاه سال داشته باشد. دختر دیگری نیز داشته است که در نکاح مولانا نجم الدین اوتادی بوده . غیر از اخی سلیمان خادم دیگری داشته است به اسم محمد خلیلان و رجب نام غلامی . و گاهی بکوه آب گرم در کوهستان گیلان با عیال خودمیرفت و گاهی بکوه سرداب سر، که تابستانگاه است . اماسفرهای او: نخستین سفر وی به گشتاسفی آذربایجان در ساحل بحر خزر بود و در آن زمان پادشاه آن دیار شیروانشاه اخستان بود و پسری داشت سیامک نام که بحکم ارغون خان (683-690) پادشاه مغول کشته شد. ظاهراً بشمال آذربایجان سفرهای بسیار کرده زیرا که در محاورات خود با شیخ صفی الدین هم بزبان اردبیلی و هم بزبان گیلانی مکالمه می کرده است . و در آن کتاب اغلب او نقاط آن حدود را نام می برد که بدان جا رفته است چون شیروان و آب گرم کوه سبلان و نوشهر و شتاوند و جلگه ٔ موقان و نجیاو پیشکین و سراب و آلاروق و به اردبیل نیز رفته و دراطراف آن شهر در ده کلخوران که اقامت گاه خانواده ٔ شیخ صفی الدین بوده است چندی متوقف شده و در رجعت از گشتاسفی از راه دریا به خانبلی برگشته است . در شتاوند، با غازان خان ، پادشاه مغول (694-703) ملاقات کرده و سه بار وی را با پادشاه مزبور ملاقات دست داده است بار اول در شتاوند، بار دوم در گشتاسفی و بار سوم در موقان که غازان خان بدان جا اردو زده بود و شیخ بشفاعت از ملک احمد اصفهبد گیلان نزد او رفت . ملک رکن الدین احمد در زمان شیخ ، سپهبد و حکمران ناحیتی از گیلان بودو بشیخ زاهد اعتقادی نداشت و حاجی آملی نامی را که نسبت خویش را بشیخ صدرالدین مرندی میکرده است ، بر شیخ زاهد رجحان میگذاشت ولی با این همه ظاهراً شیخ دوبار در دستگیری او نزد غازان خان شفاعت کرده است ، یک بار خود به اردوی شاه رفته . چنانکه گذشت و بار دیگر جمال الدین علی فرزند خویش را با صفی الدین بشفاعت فرستاده است و هر دو بار شفاعت شیخ کارگر آمده و ملک احمدرا رها کرده اند و غازان خان در سلک مریدان شیخ بوده است . و عاقبت در موقعی که شیخ در اردبیل بود و ارغون خان نیز به آنجا آمده ملک احمد به جنگ ارغون خان به اردبیل آمده بود و در همان جنگ در دامن مارکوه در حوالی سراب کشته شد.
در باب این ملک رکن الدین احمد سپهبد گیلان ، کتاب صفوةالصفا مشحون از اشتباهات تاریخی است . زیرا که در تاریخ سلاطین مغول ثبت است که چون الجایتو سلطان محمد خدابنده (703-716) بتسخیر گیلان برآمد و از راه آذربایجان بر گیلان تاختن گرفت ، امیر چوپان را که یکی از امرای سپاه او بود به آستارا فرستاد و رکن الدین احمد حکمران آستارا به استقبال امیر چوپان آمد و سلطان محمد خدابنده حکومت او رابه آستارا شناخت و رکن الدین احمد سپاه او را به گسکر راهنمائی کرد و همین مقدمه ٔ فتح گیلان بدست سپاه الجایتو بود. از این قرار رکن الدین احمد تا زمان سلطنت الجایتو (703-716) زنده بود و حال آنکه مؤلف کتاب مینویسد که در جنگ با ارغون خان (683-703) کشته شده است و بعد آن را در سلطنت غازان (694-703) زنده و دستگیر شده میشمارد و البته بین آنچه در تاریخ ثبت است با گفته ٔ او مغایرت بسیار است . و نیز گفته ٔ او را تناقض فاحش است . و هم در آذربایجان شیخ زاهد در ده آلاروق با خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان جوینی وزیر معروف تکودار سلطان احمد که بسال 682 کشته شده است ملاقات کرده . وقتی هم مردم مراغه شیخ زاهد را به ارشاد خود دعوت کرده اند ولی اجابت نکرده و شیخ صفی الدین را از جانب خود بدان مهم به مراغه فرستاده است . وقتی نیزملک احمد سپهبد گیلان او را بخود خوانده است . گذشته از این سفرها، سفری نیز به بسطام و سفر دیگر بشیراز کرده است . در اواخر عمر چشم او مکفوف شده و نابینا بود و صفی الدین خلافت او داشت ، چنانکه اغلب از گرشاسفی و اردبیل و از ده کلخوران به گیلان بخدمت پیر خود میرفته است . صفی الدین در آغاز کار خود بذوق دیدار وی مایل گشت و از آذربایجان به گیلان رفته و مجذوب و مریدو جانشین او شده است . مؤلف این کتاب رحلت شیخ زاهدرا بصراحت در ماه رجب سال 700 نوشته است . و در بیان رحلت وی چنین حکایت میکند: چون اواخر حال شیخ زاهد بود مردم را اختلاف و مناقشه برخاست که مرقد مبارک شیخ کجا باشد. جماعت گشتاسفی میخواستند که در گشتاسفی باشد و شیخ زاده جمال الدین میخواست که به چوماق آباد موقان و شتاوند باشد، جهت آنکه محال زراعت و عمارت بسیار دارد. میخواست که آنجا متوطن گردد و بزراعت مشغول شود. شیخ زاهد میخواست که در سیاهرود گیلان باشد...فرمود ما را نیز کسی دیگر بیرون است او را طلب داریم تا صواب در چیست ، گفتند: شیخ کیست ؟ فرمود، پس که صفی ، فرمود که کسی میخواهم برود . او را بزودی بمن رساند و شیخ از آن وقت در سورمرده بود که آن موضع از محمود [ آباد ] کهن به یک روز دورتر بود و این محمودآباد کهن را اکنون آب فروگرفته است و از محمودآباد تا به اردبیل هفت روز راه است و از این موضع سورمرده تا به اردبیل هشت روز راه باشد... نماز خفتن بحضرت شیخ زاهد رسید (یعنی صفی الدین رسید). چون خبر برسانیدند فرمود هرچه زودتر پیش منش آرید، هم چنانکه است . پس با جامه و آلات راهش ، بشیخ رسانیدند. چون زیارت دست بوسی دریافت ، فرمود شیخ زاهد که صفی ، مرا در دست اینها تنها بگذاشتی . پس بسرّ، با شیخ صفی الدین گفت که چون وقت پرواز مرغ جان به آشیان است ، هر یکی در این باب سخنی میگویند و رأیی میزنند. یکی گشتاسفی اختیار میکند و یکی جوماق آباد اختیار میکند و یکی شیروان ، تو چه میگوئی و مصلحت چه باشد؟ شیخ صفی الدین گفت : چون دانستم خاطر مبارک شیخ مایل طرف گیلان است ، گفتم : شیخ ، گیلان مقام و مسکنی است و جائی خوش . شیخ زاهد فرمود که من همان میخواهم ، ترتیب راه و تدبیر رفتن می باید کردن ، چنانکه کسی را اطلاع نباشد. پس شیخ صفی الدین به آهستگی تدبیر کشتی کرد و مهیا گردانید. و در آنجا جای پاکیزه و نرم ساخت و آنچه مایحتاج بود، راست کرد و بحضرت شیخ آمد. و اعلام کرد و حال آنکه جماعت غلبه از اطراف با سلاح ایستاده بودند و راهها نگاه میداشتند و شیخ صفی الدین شیخ زاهد را بروز از خانه ، مخفی بیرون بیاورد و در کشتی نشاند و بر آن جماعت غلبه هول و دهشتی فرود آمد که هیچ را وقوف و شعور نبود، تا شیخ در کشتی نشاند و روانه شد و قریب میانه ٔ دریا رسید، پس آن جماعت را خبر کردند. و چون از آنجا به لنگرکنان رسیدند شیخ صفی الدین بیرون آمد و از برای شیخ محفه ترتیب فرمود و جای نرم بساخت و شیخ زاهد را از کشتی بدر آورد و در آن محفه بنشاند و شیخ زاهد را عظیم خوش آمد... و از آنجا چند کس محفه ٔ شیخ برداشتند و به سیاه رود آوردند، چون بدان مقام رسیدند که اکنون حظیره ٔ متبرکه ٔ شیخ است ، فرمود: صفی محفه ٔ مرا اینجا فرونهید. چون فرونهادند،دست مبارک برآورد و بر روی فرو کرد و گفت الحمدﷲ گور، به گورگاه آوردم و شیخ صفی این موضع را نشان کرد پس شیخ زاهد را از آنجا بخلوت بردند و مدت چهارده روز صاحب فراش بود... و چون چهارده شبانه روز بگذشت ، فرمود صفی ، فردا از اول روز بعد از اشراق رحلت ... خواهد بودن چون روز دیگر شد... جان مطهر بقرب جانان فرستاد... پس در مرقد منور معطرش بر اجابت دفن صوری قیام نمودند و حرمی گرد آن بساختند... و حظیره ٔ متبرکه پیدا کردند که کراماتی از آنجا بظهور آمده است . اندکی پس از ذکر این حکایت ، مؤلف مزبور مینگارد: «بعد ازسی سال که شیخ زاهد بحیات باقی رسیده بود، صندوق بالائین مرقد مطهر کهنه شده بود. شیخ صفی الدین صندوقی دیگر از نو ترتیب کرده بود و میخواست که بر مرقد متبرک نهد و آن صندوق کهنه را برداشتند. تابوت منور شیخ پیدا شد، سر تابوت برداشتند پوشش مبارک همچنان سفید و تازه یافتند و جسم مبارکش برقرار و هیچ تغییری نشده ... استاد شمس نجار میخواست که از تابوت متبرکش بتراشد، از برای تبرک ، چون تیشه بر آن زد تیغ تیشه بازنشست و از تابوت تراشه برنخاست ...» و نیز در همان کتاب ثبت است :
«... از مشاهیر است و مشاهد خلایقی که دریا اطراف مزار متبرک [ یعنی تربت شیخ زاهد ] هم چنانکه از اطراف بوته سر و از طرف سعده کران که یمین و یسار مزار متبرک است تا بدامن کوه بگرفت و از اطراف مزار بسی برنجزار بگرفت و آب تا قریب مزار متبرک بگرفت ، چنانکه تموج دریا در خندق حظیره میزد. پس سیدالاقطاب حاجی شمس الدین (پسر کوچک شیخ )بکرّات در این معنی با شیخ صدرالدین (پسر شیخ صفی الدین و دخترزاده ٔ شیخ زاهد) مشورت کرد که مزار متبرکه ٔ شیخ زاهد را از این موضع بمقام سیاه پلرین که مقامی مرتفع و مشرف است نقل کنیم که آب دریا قوت گرفت . وچون رخصت شرع بود عزیمت بر آن مصمم شد که موسم بهاربر نقل مزار اقدام نمایند که ناگاه از ولایت شیخ زاهد آب دریا از آنجا بازنشست و مقدار دو تیر پرتاب ، ازمزار متبرک دور شد، بر کنار مزار و اطراف ریگ انبارشد و پشته ببست و از هر دو طرف یمین و یسار مزار که بوته سر و سعدکران است و نزدیک دامن کوه رسیده بود همچنان بماند و توده ٔ ریگ پشته در میان حایل بماند....» در کتاب سلسلة النسب صفویه تألیف شیخ حسین پسر شیخ ابدال پیرزاده ٔ زاهدی که نوه ٔ همان حاج شمس الدین محمد سابق الذکر و نواده ٔ شیخ زاهد گیلانی بوده است ، در شرح احوال شیخ صفی الدین نیز اطلاعاتی در باب شیخ زاهد یافت میشود که خلاصه آن بدین قرار است : در سن بیست سالگی که صفی الدین در طلب مرشدی ، از آذربایجان سفر کرد به شیراز افتاد و در آنجا امیر عبداﷲ نام پیری بود، که صفی الدین خواست بدو پیوندد ولی او صفی الدین رابخدمت شیخ زاهد دلالت کرد. و نشانه ای که امیرعبداﷲ از ظاهر شیخ زاهد داده است بدین قرار میباشد: مردی بوده است کوتاه قد، سفیدروی و مایل بسرخی ، با چشمانی که مژه های سیاه داشته ، رخساری کشیده ، پیشانی گشاده ، گونه های سبک و ریش پهن وقتی که شیخ صفی الدین بخدمت شیخ زاهد رسید، بیست و پنج سال داشت و شیخ زاهد شصت ساله بود و بیست و پنج سال دیگر پس از آن شیخ زاهد زنده بود. پس شیخ را عمر به هشتاد و پنج رسیده است و چون به اصح اقوال رحلت او در سال 700 روی داده ولادت او در حوالی سال 615 اتفاق افتاده است . از بی بی فاطمه دختر شیخ زاهد، صفی الدین پسری داشت به اسم شیخ محیی الدین که در سال 724 در حیوة پدرش درگذشت و دو پسر دیگر که از پدر ماندند، یکی شیخ صدرالدین و دیگری شیخ ابوسعید. صفی الدین دختری هم از زن دیگر داشت که او را به شمس الدین پسر شیخ زاهد داد.
کتاب دیگری که در این باب نیزناطق است کتاب احسن التواریخ تألیف حسن بیک روملو (حسن نبیره ٔ امیر سلطان روملو) است که در تاریخ شاهزادگان تیموری از سال 807 که جلوس شاهرخ است تا یک قسمت از تاریخ صفویه تألیف یافته و بنام شاه اسماعیل دوم قبل از رسیدن وی به سلطنت (984-985) آن را تمام کرده است . در کتاب مزبور، جزو وقائع سال 892 ثبت است که سلطان حیدرصفوی در آن زمان در اردبیل بود و شیخ ابراهیم زاهد گیلانی را در خواب دید و شیخ به وی گفت : عنقریب دریا مرقد او را خواهد گرفت و وی را فرمان داد که تربت او را بجای دیگر که مأمون باشد ببرد. سلطان حیدر از شیروان حرکت کرد و بنّا و کارگری چند از راه دریا به گیلان برد و مزار او را به جای دیگر نقل کرد و بقعه ٔ باشکوهی بر آن ساخت .
قبر شیخ زاهد و محل آن :
مستشرق روسی برنهارد دارن در مقاله ای که در مجله ٔ آکادیمی علوم سن پطرزبورک ج 15 سال 1870 ص بعنوان «بعضی ملاحظات در باب جغرافیای ایران » نوشته است ، در باب مقبره ٔ شیخ زاهد و صندوق و در وکتیبه ٔ آن اشاره ای کرده و از تصاویری که ضمیمه ٔ آن مقاله است چنین برمی آید که صندوق بسیار زیبائی بر سرتربت شیخ بوده که بر آن منبت کاری کرده بودند و نیز درهای چوبی منبت کاری در آن بقعه بوده است . کتیبه ٔ برروی صندوق ، حاکی بوده که آنجا مزار شیخ زاهد متوفی در 24 ربیع 714 واقع بوده و صندوق را عبداﷲ نجار ساخته است . کتیبه ٔ در مقبره در تاریخ 822 ساخته شده بودو بانی آن سیدمهدی باشکیجانی است که در 734 متوفی شده و در حجره ٔ مجاور مقبره ٔ شیخ مدفون است و آن را استاد احمد و یادگار نجار ساخته بودند. رابینو می نویسد: صندوق مزبور چهل یا پنجاه سال پیش در حریق از میان رفت این کتاب را رابینو در سال 1914 میلادی که مطابق است با 1332 هجری قمری تألیف کرده و چهل سال پیش از آن 1292 و پنجاه سال قبل از آن 1282 قمری میشود. اما قبر دیگری که در حجره ٔ مجاور است صندوقی چوبی دارد مثل صندوق های دیگر که در مشاهد گیلان دیده میشود و نص کتیبه ٔ آن صندوق بدین قرار است : «هذا المرقد المنور و المضجع المعطر للسید المکرم و الشیخ المعظم السید رضی الدین بن المهدی الحسینی الباشکجانی و انتقل فی شهراﷲ المبارک رمضان سنه ٔ اربع و ثلثین و ثمانمائه ». از این قرار معلوم است که مزار سید رضی بن مهدی حسینی باشکجانی است که در رمضان 834 درگذشته است و این صندوق عمل استاد محمودبن استاد شهاب الدین دروگر است که در سایر مشاهد لاهیجان کارهای او دیده میشود. چنانکه مقاله ٔ دارن حاکی است ، مقبره ٔ سید رضی یعنی حجره ٔ اولی نیز دری منبت کاری داشته که در 835 هَ . ق . استاد یادگار نجار آن را ساخته است ولی فعلاً موجود نیست و بجای آن دری است که تازه تر مینماید، و کتیبه ورقمی ندارد اگر این در را نیز حریق از میان نبرده وناچیز نکرده باشد. اما گفته ٔ مؤلف احسن التواریخ در باب قبر شیخ زاهد بدین قرار است :... وقائع سنه ٔ اثنی و تسعین و ثمانمائه : چون سلطان حیدر صفوی به اردبیل آمد. غنائم بسیار بمردم اردبیل از خویش و تبار خود بخشید، در این اثنا، شبی در عالم رؤیا ملاحظه فرمود که عارف ربانی شیخ ابراهیم زاهد گیلانی خبر میدهد که از طغیان آب دریا، نزدیک است که مقبره ٔ من منهدم گردد، خود را بمزار من برسان و جسد مرا از آن محل بمحلی دیگر نقل فرما. سلطان حیدر، این واقعه را فوزی عظیم دانسته که بدین تقریب خود را بمملکت شیروان رساند، کشتی ترتیب داده از آب عبور نماید و جمعی از بنایان مهارت شعار و نجاران صداقت آثار را برداشته متوجه گیلان شد و به سرعت تمام ، خود را بمزار شیخ زاهد گیلانی رسانیده بموجب فرموده ٔ حضرت شیخ ، عمل نموده بعمارت گنبد و مقبره ٔ آن حضرت اشتغال نمود... قول دیگر که در باب قبر شیخ زاهد گیلانی شنیده ام از آقای سید عبدالرحیم خلخالی است که از فحول دانشمندان و ثقات زمانه است ، فاضل مشارالیه روزی در ضمن افاضات خود میگفت (وی در سال 1297 که به گیلان رفته بود و به صحبت مرحوم میرزا کوچک خان سفری به طالش کرده ) در سه سر (یکی از ده های طالش ) بقعه ای است که اهل محل معتقدند، مزار شیخ زاهد گیلانی آنجا است و حتی اهالی عقیده دارند که آب رود (زیرا که این بقعه درکنار رود واقع است ) همه جا را فرا میگیرد. جز آن بقعه را و این از کرامات زاهد معروف قرن هفتم است .
پس از ضبط این اقوال باید دانست که مزار شیخ زاهد کجااست ؟ آیا در همان قریه ٔ شیخانور است که مردم لاهیجان میگویند، یا چنانکه اهالی طالش عقیده دارند، در کوهستان طالش است . آنچه از کتاب صفوة الصفا برمی آید، صراحت تام دارد بر آنکه مزار شیخ زاهد در مغرب گیلان است چه صریحاً مینویسد که اقامتگاه شیخ در بلوک خانبلی بود که از یک طرف بسفیدرود نزدیک بود و از سوی دیگربدریای خزر و تا لب دریا نیم فرسنگ مسافت داشت شیخانور نیز بمجاورت سفیدرود و دریای خزر است ، اما امروزمسافت این محل از کنار دریای خزر بیش از نیم فرسنگ و نزدیک به دو فرسنگ است ولی این اختلاف در بعد از کنار دریا دلیل بر رد این گفته نیست ، زیرا مسلم است که هر سال از اراضی ایران در ساحل جنوبی دریای خزر مقداری از زیر آب دریا بیرون می آید و حتی این نکته در بعضی از سواحل ایران چنان محسوس است که هر سال بر اراضی مالکین سواحل دریای خزر افزوده میشود.
و بعید نیست که از قرن هفتم تا بحال ، یعنی درفاصله ٔ 650 سال ، تا این اندازه از زیر آب بیرون آمده باشد و محلی که در آن زمان در نیم فرسنگی دریا بوده است در این زمان در دوفرسنگی دریا باشد. جای دیگر مؤلف صفوة الصفا می نگارد که در موقع رحلت شیخ زاهد، صفی الدین اردبیلی در سورمرده بود که تا اردبیل هشت روز راه دارد و چون شیخ زاهد او را بخود خواند، نماز خفتن نزد او آمد، یعنی بفاصله ٔ چند ساعت ، پس در همان نزدیکیهای اقامت گاه شیخ زاهد بوده است که توانسته است بفاصله ٔ چند ساعت نزد او آید و بدین قرار اقامت گاه شیخ زاهد نیز که در همان جا مدفون شده تقریباً هشت روز تا اردبیل مسافت داشته است و البته ممکن نیست که این محل در کوهستان طالش باشد زیرا که طالش در اقصای مغرب گیلان و نزدیک ترین نقاط است به اردبیل و منتهی یک روز از اردبیل به طالش راه باشد و حال آنکه راه از اردبیل به شیخانور تقریباً همان هشت روز است .
نکته ٔ سوم آن است که شیخ صفی الدین همیشه از اردبیل به اقامتگاه مرشد خود از راه دریا میرفته و سلطان حیدر صفوی در سال 892 همین راه را اختیار کرده است و واضح است که از اردبیل به طالش که قریب یکدیگرند راه دریا اختیار کردن ضروری نیست و اکل از قفا است . ناچار کسی که به دریا میرفته بجائی دورتر یعنی بمشرق گیلان میشده است و آن همان محلی است که امروز در شیخانور بمزار شیخ زاهد معروف است . نکته ٔ چهارم آنکه شیخ زاهد و کسان او در اقامتگاه خود زراعت برنج میکرده اند و البته این محل ممکن نیست در طالش باشد، زیرا طالش ناحیتی است کوهستانی و استعداد برنج ندارد. چون از گفته ٔ صریح مؤلف صفوةالصفا مسلم میشود که شیخ زاهد را در همان اقامت گاه خود در گیلان بخاک سپردند و از نشانهائی که در باب اقامتگاه او میدهد بیقین برمی آید که در طالش نبوده و در همان حدود شیخانور، در اطراف لاهیجان است ، شکی نمی ماند که مزار شیخ زاهد در طالش نیست . و اقوی دلیل ، گفته ٔ صریح برنهارد دارن مستشرق روسی است که مزار وی را در شیخانور زیارت کرده و کتیبه ٔ آن را خوانده و عبارات آن کتیبه را در کتاب خویش آورده است و برنهارد دارن در میان مستشرقین بصدق گفتار ممتاز است . اما این که اهالی طالش ، ساعی شده اند که قبر شیخ زاهد در سه سر از ده حالی قلمرو آنها است ، چندان شگفت نیست ، زیرا که در سایر نقاط ممالک اسلام نیز دیده شده است که مردم هر ناحیت بهر بزرگی که معتقد بوده اند از فرط حب و ستایش نسبت به وی ، کوشیده اند که مزار او را در مجاورت خویش بدانند تا بخاک او نزدیک تر باشند و مشهورترین شاهدی که در این باب است مزارشریف در افغانستان است که مردم آن دیار تربت امام اول را در آن موضع میدانند. بالجمله بزعم نگارنده ٔ این سطور که متکی بر تصفح کتب ومآخذی است که بدان اشارت رفت ، شکی نماند که مزار عارف مشهور قرن هفتم گیلان ، تاج الدین ابراهیم زاهد گیلانی ، در همان قریه ٔ شیخانور است که اهالی لاهیجان میگویند و حق در این باب با مردم لاهیجان است نه با اهالی طالش .
مقبره ٔ شیخ زاهد در شیخانور:
قریه ٔ شیخانور یا شیخانبر برسر راهی است که از لاهیجان به لنگرود میرود. در دامن همان کوهی که در مشرق لاهیجان بر فراز استخر واقع است و در کرانه ٔ آن بسوی غرب ،خرابه های قلعه ٔ شاه نشین دیده میشود. در کرانه ٔ جنوبی در مشرق لاهیجان نزدیک نخجیرکلایه و لیارستان این قریه واقع است . شیخانور وصل به شاهراهی است که از لاهیجان به لنگرود میرود زیرا که راه در این موضع از کنارکوه میگذرد. آن روزی که از لاهیجان بعزم تماشای این بقعه بمصاحبت و راهنمائی یکی از جوانان گیلانی راه افتادم دهم فروردین 1306 بود. مناظر طبیعی در این قسمت از گیلان بمنتهی درجه ٔ زیبائی است . درختان آلو، در میان اشجار خودروی جنگلی ، تازه شکوفه کرده بودند و ازدور چنان مینمودند که این دامن کوه چون سفره ٔ بزرگی از مخمل سبز است که سیم سوده بر آن ریخته باشند. ازدو طرف راه در ردیف دوم برنج زارهائی که تازه آب بر آن بسته بودند چون آبگینه های بزرگ می نمود. پس از سه کیلومتر مسافت از لاهیجان ، در میان درختان کوه ، بفاصله پانصد قدم در دامن کوهسار، بقعه ٔ شیخانور و گنبد کبود آن پیدا شد... چون از قدیم شنیده بودم که تربت شیخ زاهد گیلانی بنا بر عقیده ٔ اهالی لاهیجان و اشاره ٔ بعضی کتب ، در آنجا است شتاب همسفران خود را اعتنائی نکردم ... و زیارت بقعه را از فرائض آن روز شمردم . درشیخانور سه قبر است ، آنکه در مدخل واقع شده و در حجره ٔ جلو است و صندوق چوبی دارد، مزار سید رضی بن مهدی باشکجانی است که در آن باب ، جای دیگر بحث خواهم کرد. درمغرب این صندوق ، در حجره ٔ دیگر، دو مقبره است که یکی از آنها طارمی چوبی دارد و اهالی محل آن را مشهد شیخ زاهد گیلانی میدانند. در مغرب آن هم قبری دیگر است که روی آن را از کاشی یک رنگ پوشانیده اند و مردم محل میگویند، مقبره ٔ غلام شیخ زاهد است ولی رابینو می نویسد: مقبره ٔ سوم این امامزاده بموجب افسانه ای ، قبر یکی از دختران تیمور است . اما تاریخ گواهی نمیدهد و بر خلاف سایر مشاهد که درگیلان دیده ام ، بر سر قبر شیخ زاهد، صندوقی و کتیبه ای نیست که صدق گفته ٔ اهالی را مسلم بدارد. ناچار بایدبه کتب متوسل شد.
تاریخ مزار شیخ زاهد:
به استناد آنچه پیش از این گذشت ، معلوم است که اصل مزار از 700 است که شیخ زاهد رحلت کرده ، بعد در حوالی سال 730 یعنی در سی سال پس از آن ، در زمانی که هنوز، صفی الدین اردبیلی زنده بود، صندوق دیگری ترتیب داد و بر تربت مرشد خویش گذاشت . پس از آن در 192سال بعد، یعنی در 892، سلطان حیدر صفوی ، تربت شیخ زاهد را بنابر دستور شیخ که در واقعه ای بر او کشف شده بود، از محل پیش بمحلی دیگر برد و در این محل دوم که شیخانور در نزدیکی شهر لاهیجان باشد، صندوق زیبا و کتیبه ای داشت که در حریق سال 1282 یا 1292 و یا بینابین آن از میان رفته است و امروز جز نشانه و اسمی درسرزمین گیلان که اقامتگاه تمامت عمر و شاهد بزرگواری زاهد معروف گیلانی بوده است ، چیزی در میان نیست ولی در قلوب ستایشگران او در صحائف کتب تاریخ و مقامات اولیای متصوفه ، آثار بسیار از نزهت درون و خصال بزرگ او جاویدان مانده است . (از مقاله ٔ سعید نفیسی منتشره در مجله ٔ فرهنگ رشت سال 4 شماره .. و در رساله ٔ مستقل شماره 2 از انتشارات مجله فرهنگ رشت سال 1307).
ترجمه مقاله