زای
لغتنامه دهخدا
زای . (نف مرخم ) زاینده . (شرفنامه ٔ منیری ). زاینده . و همیشه در ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء) :
چون توئی هرگز نبیند عالم فرزانه بین
چون توئی هرگز نزاید گنبد آزاده زای .
جویبار تو گهرسنگ شده دریاوار
شاخسار تو صدف وارشده گوهرزای .
آنکه با نقش وجودش ورق فتنه نشست
عالم نایبه بخش و فلک حادثه زای .
عقبت نیست زانکه هست عقیم
از نظیر تو، چرخ نادره زای .
مطلع برج سعادت ، فلک اختر سعد
بحر دردانه ٔ شاهی ، صدف گوهرزای .
نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای .
چون توئی هرگز نبیند عالم فرزانه بین
چون توئی هرگز نزاید گنبد آزاده زای .
سنائی .
جویبار تو گهرسنگ شده دریاوار
شاخسار تو صدف وارشده گوهرزای .
انوری .
آنکه با نقش وجودش ورق فتنه نشست
عالم نایبه بخش و فلک حادثه زای .
انوری .
عقبت نیست زانکه هست عقیم
از نظیر تو، چرخ نادره زای .
انوری .
مطلع برج سعادت ، فلک اختر سعد
بحر دردانه ٔ شاهی ، صدف گوهرزای .
سعدی .
نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای .
سعدی .