ترجمه مقاله

زبانیه

لغت‌نامه دهخدا

زبانیه . [ زَ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زبنیة و زبنی ، کسانی که مردم را میرانند. (از لسان العرب ). ج ِ زبنیة. (ناظم الاطباء). ج ِ زبانیة و زبان و زابن و زبنی است . (فرهنگ نظام ). ج ِ زبنیة. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 54). || مردم سخت . (آنندراج ). مردان سخت . (قطر المحیط) (تاج العروس ). مردم سخت و درشت . (آنندراج ). مردمان سخت و درشت .(فرهنگ نظام ). ج ِ زِبنیَة، دیو سرکش . واحد آن زبانی یا زابِن است یا زِبنی ّ. (از منتهی الارب ). ج ِ زبنیة، متمرد از آدمی و پری . (تاج العروس ) (قطر المحیط). دیو سرکش . (آنندراج ). دیوان سرکش . (فرهنگ نظام ). || سرهنگان سلطان . (منتهی الارب ). شرطی . (قطر المحیط) (تاج العروس ). سرهنگ . (آنندراج ). سرهنگان سلطان . (فرهنگ نظام ). || دوزخبان . (منتهی الارب ). فریشتگان دوزخ . (دهار). زبنیه ؛ فریشته ٔ عذاب . الزبانیه جماعة. (دهار). دوزخ بانان . واحده زبان و زابنه و زبنی و جمله از زبن اند بمعنی دفع. (مهذب الاسماء). ج ِ زبنیة. دوزخ بانان . (مجمل اللغة) (آنندراج ). موکلان دوزخ . ج ِ زبنی است . (غیاث اللغات ). برخی از ملائکه از آنروی زبانیه نام یافته اند که دوزخیان را در آتش می افکنند . قتاده در تفسیر آیت «فلیدع نادیه ، سندع الزبانیة» گوید: زبانیه در زبان عرب شرطگان اند . فراء گوید زبانیه (یعنی دوزخبانان ) با دست و پا کار میکنند و از این روی نیرومندترند. زجاج گوید زبانیه غلاظ و شداداند ، یعنی همان فریشتگانی که در آیت دیگر بدین گونه یاد شده اند: «علیها ملائکة غلاظ شداد» . (از لسان العرب ) :
ای اعتقادنه زن و ده یار مصطفات
از نوزده زبانیه حرز امان شده .

خاقانی .


سلاح کار خود اینجا ز بی زبانی ساز
که بی زبانی دفع زبانیه است آنجا.

خاقانی .


در این بودم که آن ظالم بی باک چون زبانیه از در درآمد. (سندبادنامه ص 209). فرمود تا پنج مغول دررود، گفت صحبت پنج زبانیه نمیخواهم و دو سه بیت از قصیده ای میخواند. (تاریخ رشیدی ).
ترجمه مقاله