ترجمه مقاله

زبان آوری

لغت‌نامه دهخدا

زبان آوری . [ زَ وَ ] (حامص مرکب ) فصاحت و بلاغت . (ناظم الاطباء). سخن گویی . زبان دانی . چیره دستی در سخن . زبان گویا داشتن . درسخن توانا بودن . منطق قوی داشتن . شیرین سخن بودن . لَسَن . (صراح ). بیان . (منتهی الارب ). تَبَلتُع. طلاقت . عارِضَة. فَصاحَت . قَضاء. (منتهی الارب ) :
چو بشنید شاه آن زبان آوری
زبون شد زبانش در آن داوری .

نظامی .


نیوشندگان را در آن داوری
غلط شد زبان زبان آوری .

نظامی .


مرا خود چه باشد زبان آوری
که گفته است شاه سخن عنصری .

سعدی .


|| زبان بازی : و گر جاهلی به زبان آوری بر حکیمی غالب آید عجب نیست . (گلستان سعدی ).
که مجرم بزرق و زبان آوری
ز جرمی که دارد نگردد بری .

سعدی (بوستان ).


تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه ٔ مراد رسید ای محب خموش .

حافظ.


رجوع به زبان آور شود.
ترجمه مقاله