زبان افکندن
لغتنامه دهخدا
زبان افکندن . [ زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زبان بریدن . ساکت کردن . (آنندراج ) :
مگر ز باغ ارم باصفاش حرفی گفت
که تیغ باد سحر غنچه را زبان افکند.
مگر ز باغ ارم باصفاش حرفی گفت
که تیغ باد سحر غنچه را زبان افکند.
حسین ثنائی (از آنندراج ).