ترجمه مقاله

زبد

لغت‌نامه دهخدا

زبد. [ زُ ] (ع اِ) کفک شیر و سرشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). || آنچه بوسیله ٔ جنبانیدن و حرکت دادن (مشک و مانند آن ) از شیر گاوو گوسفند گرفته میشود، ج ، زُبَد. (المنجد). آنچه باحرکت دادن از شیر استخراج میشود و این خاص گاو و گوسفند است . آنچه از شیر شتر بدینگونه بدست می آید زبد نمیگویند بلکه نام آن حباب است . (مجمع البحرین ) (اقرب الموارد بنقل از مصباح ). روغن ناگداخته . (تاج العروس ). مسکه . (مهذب الاسماء). در اختیارات بدیعی آمده : بپارسی مسکه خوانند و بشیرازی نمشک . بهترین آن تازه بود که از شیر میش گیرند و طبیعت آن گرم و تر است دراول و تری آن زیاده بود و منضج و محلل ، و اگر بدان ادمان کنند بدن فربه کند و غذای وی بدهد و جراحات اعضا را سود دارد، و ورم بن گوش و اربتین و دهن و اگر بر لثه ٔ کودکان بمالند نافع بود جهت زود رستن دندان ، و همه ٔ ورمها که در دهان بود نضج دهد و چون با عسل لعق کنند سودمند بود جهة خونی که از شش حاصل شود. و ذات الجنب ورم شش را بغایة نافع بود. و بدان حقنه کردن ، ورمهای صلب حار که دررحم بود و امعاء و انثیین سودمند بود. و چون با عسل لعق کنند سودمند بود بریش روده . و اگر به ادویه بودکه نافع جراحتهایی بود که در اعصاب و حجب دماغ و فم مثانه بازدید آید سودمند بود و در ریشها پاک کند و گوشت آن برویاند و دفع زهرها کند. و چون بر گزیدگی افعی مالند نافع بود خاصه چون با شکر و مغز بادام بود. و ذات الجنب شش را نافع بود و منع خون و ماده کند چون پانزده درم از وی با عسل خورند. و بسیار خوردن وی مسهل بود و مقیی و مرخی معده . و مصلح وی چیزهای قابض بود. و گویند مصلح وی فانید قندی بود و نافع بود جهت خشونت حلق و قوبا و سعفه ٔ خشک و خشن چون بدان مالند سودمند بود. و حرقت مثانه را مفرد نافع بود با بیضه ٔ نیم برشت و آنچه تازه بود با بعضی ادویه بدل زیت بود و در بعضی بدل شحم بود. دخان وی چون بگیرند از چراغ مانند دود و روغن بزر بدان طریق و در ادویه ٔ چشم مستعمل کنند، مخفف بود و قبضی در وی بود و قطع سیلان ماده ٔ چشم کند و ریش آن پاک گرداند و زود بحال صحت آرد. (اختیارات بدیعی ). صاحب مخزن الادویه آرد: به فارسی روغن تازه ٔ بی نمک و مسکه و روغن و به هندی مکهن نامند. ماهیت آن عبارت از روغن گاو و گوسفند و گاومیش است و بهترین آن تازه ٔخوشبوی است که از سرشیر گیرند و روغن گاو لطیف ترین همه و گاومیش خصوصاً جنگلی از همه غلیظتر و چرب تر.
طبیعت آن : در اول گرم و در آخر آن تر و کهنه ٔ آن گرمتر و تری آن کمتر و زود مستحیل بخلط غالب میگردد و خصوصاً با صفرا...
افعال و خواص آن : ملین و منضج و مسخن و مفتح سدد. جهت تصفیه ٔ صوت و خشونت قصبه ٔ ریه وحلق و سرفه ٔ خشک و اورام ظاهری و باطنی و ادرار فرمودن فضلات و با عسل جهت ذات الجنب و ذات الریه و نضج مواد سینه و دفع آنها، و مالیدن آن بر بدن و نیز خوردن آن با شکر و خشخاش بغایت مورث فربهی بدن و با بادام تلخ جهت دفع فضلات ریه و با قوابض جهت اسهال و سجح و از حدت اخلاط باشد. و با شربت گل جهت قطع فعل دوای مسهل و با زرده ٔ تخم مرغ نیم برشت جهت لذع اخلاط، و پانزده مثقال آن با هفت مثقال شکر جهت عسرالبول مجرب . طلای آن بر بدن بالخاصیت تغذیه ٔ بدن میکند و تغذیه ٔ آن موقوف به ورود به آلات غذا نیست . و جهت نضج ورمها و ورم بناگوش و ارتبین ودهن و ریشی که بر سر و بدن اطفال بهم رسد و جهت گزیدن افعی و هزار پا خصوص گرم کرده ٔ گرماگرم آن . و تمریخ آن بر بن دندان اطفال باعث سرعت بیرون آمدن آن و نیز تمریخ آن جهت رفع خفیف تازه و کهنه با ادویه ٔ مفتحه جهت تفتیح حجب دماغ و تابین اعصاب و جراحت مثانه و قوبا و سعفه ٔ خشک و جرب ، خصوصاً که اولاً بدن را با آب سرد بشویند و بمالند و بعد از مالیدن صاحب آن خود را بپوشاند تا عرق کند در همان روز رفع علت میگردد. و ضماد آن با سورنجان نرم کوبیده ، جهت قطع و استیصال دانه ٔ بواسیر مجرب . و در این امر هر چند کهنه باشد بهتر دانسته اند. و مغسول آن به یک صد و یک آب و اقلاً چهل و یک آب در امور مذکوره سریعالاثر. و جهت پاک نمودن زخم از چرک ، التیام زخمها، رویانیدن گوشت تازه ، و جهت بواسیر و حرق النار نیز مفید. مضعف و مرخی فم معده و مسقط اشتها و بسیار خوردن آن مسهل . مصلح آن : قوابض و نمک و شکر و فانید و عسل . بدل آن : شیر تازه دوشیده که بجوشانند تا خمس آن سوخته گردد و مقدارشربت آن تا سی درهم است . (مخزن الادویه ). || زبد و زبده ٔ هر چیز بهترین و پسندیده ترین آن چیز است و هم بدین معنی گویند:
«اختلط زبده بخاثره » و این سخن مثلی است برای کسی که در کار خویش دچار تردید باشد. (المنجد). رجوع به زُبدَه شود.
ترجمه مقاله