ترجمه مقاله

زبرقان

لغت‌نامه دهخدا

زبرقان . [ زِ رِ ] (اِخ ) لقب حصین بن بدرصحابی . او را بخاطر زیبایی و یا زردی رنگ عمامه و یا از آنرو که حله در برکرد و در انجمن مردم حضوریافت ، زبرقان لقب دادند. (منتهی الارب ). لقب مردی . (ناظم الاطباء). نام مردی از اصحاب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زبرقان لقب ابن عیاش حصین بن بدربن امرء القیس بن خلف بن بهدلةبن عوف ... تمیم تمیمی صحابی است ، مکنی به ابوشذره . وی را بخاطر زیبائیش قمر نجد گفتند و نیز بهمین خاطر هرگاه به مکه میرفت دستار بسر داشت ، و در «روض » است که او را سه نام بود: زبرقان ، قمر و حصین و سه کنیت : ابوالعباس ، ابوشذره و ابوعیاش . وی ازطرف رسول اﷲ (ص )سمت تصدی صدقات قوم خود بنی عوف را برعهده داشت و درزمان رده آن صدقات را به ابوبکر بپرداخت ... وی را زبرقان از آن روی خواندند که زیبا بود یا از آن روی که دستاری برنگ زرد بسر داشت و این سخن ابن سکیت است و او این بیت را از مخبل سعدی گواه سخن خود آورده :
واشهد من عوف حلولا کثیرة
یحجون سب الزبرقان المزعفرا.
برخی نیز گفته اند او را زبرقان گفتند، زیرا «است » خود را زردرنگ می ساخت . این سخن شاذ از قطرب است و هم او گوید: شاعر در بیت مذکور از سب قصد «است » کرده ، ابن کلبی گوید: وی حله ای پوشید و پیش مردم شد گفتند: «زبرق حصین » و سپس او را زبرقان لقب دادند. (تاج العروس ). زبرقان بن بدرفزاری از سادات عرب است . او را زبرقان از آن روی گویند که پدرش بدر نام داشت . حطیه وقتی بدو گفت . بپرس از زبرقان بن بدر. قطرب حکایت کند که برخی گفته اند، او است خود را زردرنگ میساخت لذا زبرقان خوانده شد. (از لسان العرب ). بیهقی آرد: در قدیم الدهر مردی بوده است نام وی زبرقان بن بدر، با نعمتی سخت بزرگ ، و عادت این داشت که خود خوردی و خود پوشیدی بکس نرسیدی ، تا حطیئه ٔ شاعر گفته است :
دع المکارم لاترحل لبغیتها
واقعد فانک انت الطاعم الکاسی .
خواندم که چون این قصیده ٔ حطیئه بر زبرقان خواندند، ندیمانش گفتند این هجای زشت است که حطیئه ترا گفت . زبرقان نزد عمر خطاب آمد و شکایت و تظلم کرد. گفت داد من بده . عمر فرمود تا حطیئه را بیاورند گفت من در این ، فحش و هجایی ندانم . زبرقان گفت : گفتن شعر و دقایق و مضایق آن کار امیرالمؤمنین نیست ، حسان بن ثابت را بخواند و سوگند دهد تا آنچه در این داند راست بگوید، عمر کس فرستاد و حسان را بیاوردند و او نابینا شده بود بنشست و این بیت بر وی خواند، حسان عمر را گفت یا امیرالمؤمنین ماهجی و لکنه سلح علی زبرقان . عمر تبسم کرد و ایشان را اشاره کرد بازگردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237، 238). حمداﷲ مستوفی آرد: حصین بن بدر از بنی سعدبن زید مناةبن تمیم . بسبب خوبی صورت پیغمبر او را زبرقان لقب فرمودند. و عامل صدقات قوم او گردانید. ابوبکر نیز بر او مقرر داشت . (تاریخ گزیده نسخه ٔ گراوری ص 225). وی از رؤسای قوم خویش بود. گفته اند نام او حصین است و چون زیباروی بود زبرقان که از نامهای ماه است بدو دادند. حضرت رسول (ص ) او را متصدی صدقات قوم خود کرد و تا ایام عمر در همین سمت ثابت بود. در آخر عمر نابینا گشت و در روزگار معاویه در گذشت . (45 هَ . ق . / 665 م .). زبرقان شاعری فصیح و دارای خشونت طبیعی عرب بود. (از اعلام زرکلی ). داستان اشعاری را که حطیئه در هجاء او سرود و زبرقان شکایت او پیش عمر برد، جاحظ و ابن عبدربه و دیگران با تفصیل آورده اند اینک چند بیت از هجائیه ٔ حطیئه :
واﷲمامعشرلاموا امرأجبنا
فی آل لای بن شماس باکیاس .
لمابدالی منکم عیب انفسکم
و لم یکن لجراحی فیکم آسی .
دع المکارم لاترحل لبغیتها
واقعد فانک انت الطاعم الکاسی .
من یفعل الخیر لایعدم جوازیه
لایذهب العرف بین اﷲ والناس .
زبرقان شاعر وفد تمیم بود در یوم الحجرات ، سپس با دیگر اعضاء وفد مذکور به اسلام گرایید با حطیئه و دیگر شعرا مهاجاة داشت . (از حاشیه ٔ البیان و التبیین چ حسن سندوبی ج 1 صص 60 - 61). از اشعار اوست :
ساروا الینا بنصف اللیل فاحتملوا
فلا رهینةالاسیدصمد.
سیروا رویدا و انا لن نفوتکم
و ان ما بیننا سهل لکم جدد.
ان الغزال الذی ترجون عزته
جمع یضیق به العتکان اواطد.
مستحقبوا حلق الماذی بحفرته
ضرب طلحف وطعن بینه خضد.
رجوع به معجم البلدان چ وستنفلد ج 4 ص 619 و 305 و ج 2 ص 556 و ج 1 ص 306 و همچنین رجوع به الاصابه ج 2 ص 3 و 4، موشح ص 28، 75، 76، 77، 81، طبری چ دخویه قسمت 1 ص 1711، 1712، 1714، 1798، 1878، 1908، 1909، 1919، 1920، 1963، 1964، 2062، 2067 و قسمت 3 ص 2358، العقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 1 ص 297 و ج 2 ص 65 و 328 و ج 3 ص 281 و 296 و ج 4 ص 86 و 122 و ج 6 ص 80، 144، 166 و 167 و البیان والتبیین جاحظ بتحقیق حسن سندوبی ج 1 ص 24، 60، 61، 202، 245، 275 و ج 2 ص 156، 213 و 254 و ج 3 ص 67 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 396 و 397، بلوغ الارب ج 1 ص 242 و ج 3 ص 139، 408، اغانی ابوالفرج اصفهانی در ذیل ترجمه حطیئه ج 2 چ 1347 قاهرة ازص 157 تا 201 شود. در همه ٔ کتب ادب و تاریخ ادبیات هرجا نامی از حطیئه آمده نام زبرقان نیز آنجا یاد شده .
ترجمه مقاله