ترجمه مقاله

زبرپوش

لغت‌نامه دهخدا

زبرپوش . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) بالاپوش . زیرا که زبر به معنی بالاست . (انجمن آرا) (آنندراج ). لباسی که بالای لباسهای دیگر پوشند. (فرهنگ نظام ). بالاپوش . (ناظم الاطباء). جامه ٔ رویین . دثار. روی پوش :
فراوان پرستنده پیشش بپای
ز زربفت پوشیده مکی قبای .
زبرپوشش جزع بسته بزر
برو بافته چشمهای گهر.

فردوسی .


بحر که در داد و گهر جوش او
جامه ٔ غوک است زبرپوش او.

ناصرخسرو.


جوهرقابل چو از اقبال او تشریف یافت
جلوه هردم در زبرپوش مجدد میکند.

اثیرالدین اخسیکتی .


|| بمعنی قبا درست می آید که بر بالای ارخالق پوشند و ارخالق ترکی است و بپارسی آنرا پشتک و زبرپوش گویند و اکنون اگر جبه را زبرپوش گویند صواب است . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
کله را ساز زیب کله ٔ مشک
کمر را ساز آذین زبرپوش .

سنائی .


|| هرچیز که وقت خوابیدن بر بالای آدمی پوشند عموماً. (از برهان قاطع). آنچه برای خواب بر رو کشند. (فرهنگ نظام ). هرچیز که در وقت خوابیدن به روی آدمی پوشند. (ناظم الاطباء). || لحاف را گویند خصوصاً. (برهان قاطع). لحاف . (ناظم الاطباء). لحاف باشد و آنرا بالاپوش نیز گویند. (جهانگیری ) :
فلک گرچه زبرپوش وجود است
بچشمش سخت خلقان مینماید .

شرف شفروه .


ترجمه مقاله