ترجمه مقاله

زبهر

لغت‌نامه دهخدا

زبهر. [ زِ ب َ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) برای . بجهت . ازبرای . ازبهر. متعلق به :
خود ملک و شهی ، خاصه زبهر تو نهادند
زین دست بدان دست به میراث تو دادند.

منوچهری .


هرگز منی نکرد و رعونت زبهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی .

منوچهری .


چنانکه هستی هرگز تو را نیابد وهم
زبهر آنْت نیابد، کز او لطیف تری .

عنصری .


هر کسی عنبر همی جوید زبهر بوی خوش
تو ز بوی خوی خویش اندر میان عنبری .

عنصری .


زبهر تیرگی شب مرا رفیق ، چراغ
زبهر روشنی دل مرا ندیم ، کتاب .

مسعودسعد.


به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
زبهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب .

مسعودسعد.


دیگران در ناز خفته او زبهر دین حق
از نمد زین و ز زین بالین و بستر یافته .

محمد نسوی (از سبک شناسی ج 3 ص 10).


ترجمه مقاله