ترجمه مقاله

زبونة

لغت‌نامه دهخدا

زبونة. [ زَب ْ بو ن َ ] (ع مص ) دفع. راندن : و انه لذوزبونة؛ یعنی او دارای دفع است ، برخی گویند: ذوزبونه ، یعنی او حافظ حریم خویش است . سواربن مضرب گوید:
بذبی الذم عن احساب قومی
و زبونات اشوس تیّحان .

(از لسان العرب ).


- رجل ذوزبونة ؛ یعنی مردی که محافظ و مانع جانب خویش است . (تاج العروس ). مردی که محافظ حسب خویش است . (محیط المحیط). مردی که نگهدار جانب خویش است و از آن دفاع میکند. (اقرب الموارد). زمخشری آرد: رجل ذوزبونة؛ یعنی از حریم خود دفاع کننده است . ذوزبونات نیز گویند. شاعر گوید:
وجدتم القوم ذوی زبونة
و جئتم باللوم تنقلونه
حرمتم المجد فلاترجونه
و حال اقوام کرام دونه .
سواربن مضرب نیز زبونات آورده است . (از اساس اللغه ٔ زمخشری ).
ترجمه مقاله