ترجمه مقاله

زبون شدن

لغت‌نامه دهخدا

زبون شدن . [ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (از چیزی ) عاجز شدن و ناتوان گشتن از آن چیز :
شاه بی شهر چون ستاند باج
شهر بی ده زبون شود ز خراج .

اوحدی .


- زبون شدن بدست چیزی یا کسی ؛ مغلوب شدن . زمین خوردن پیش او :
دویست وپنجه وسه سال کرد عمر چو هود
بدست مرگ زبون شد در این سرای دودر.

ناصرخسرو.


|| تسلیم گشتن . خود را تسلیم کردن و در اختیار دیگری قرار دادن :
وگر بر تو بر، دست یابد بخون
شوند این دلیران ترکان زبون .

فردوسی .


چاره ٔ کرباس چه بْوَد جان من
جز زبون رای آن غالب شدن .

مولوی .


رجوع به «زبون » و «زبونی » شود.
ترجمه مقاله