ترجمه مقاله

زبیبی

لغت‌نامه دهخدا

زبیبی . [ زَ ] (اِخ ) یا زینتی یا زینبی . در تاریخ بیهقی نام او آمده و درلغت نامه ٔ اسدی ، به ابیات ذیل او استشهاد شده است :
فدای آن قد و زلفش که گویی
فروهشته ست از شمشاد شمشاد.
آید از باغ بی سرود بازیج
دستک بکراغه می برآرد ورتیج .
از سخای توناگوار گرفت
خلق را یکسر و منم ناهار.
بوسه وْ نظرت حلال باشد باری
حجت دارم برین سخن زو چرگر.
الا رفیقا تا کی مرا شقاو عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق .
الا تا درایند طوطی و شارک
الا تاسرایند قمری و ساری .
ز عشق آن بت سیمین میان زرکمرم
چو سرو بودم زرین شدم چو زرین نال .
چو باز دانا کو گیرد از حباری سر
بگرد دنب نگردد بترسد از پیخال .
همیشه در فزع از وی سپاه های ملوک
چنان کجا بنواحی عقاب بر خرچال
تهی نکرده بوم جام می هنوز از می
که کرده باشمش از خون دیده مالامال
از آنکه روی سپه باشد او بهر غزوی
همی گذارد شمشیرش از یمین و شمال .
چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان
هزارمیخ شده درقش از بسی سوفال .
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی .
ترجمه مقاله