ترجمه مقاله

زبیدی

لغت‌نامه دهخدا

زبیدی . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عمروبن معدیکرب زبیدی . از زبید الاصغر است که بطنی از زبید حجاز میباشند. (از لسان العرب ). سمعانی آرد: عمروبن معدیکرب مکنی به ابوثور دلاور عرب . در روزگار عمر خطاب در نبرد نهاوند کشته شد. (از انساب ). ابن اثیر آرد: عمروبن معدیکرب بن عبداﷲبن عمرو... بن زبید الاصغر (منبه )بن ربیعةبن سلمة... بن ربیعةبن منبه بن زبید الاکبر... زبیدی مذحجی مکنی به ابوثور. وی با وفد مراد بر پیغمبر (ص ) وارد گردید زیرا در آن وقت از قوم خود جدایی گزیده بود و نزد بنی مراد بسر می برد و با آنان اسلام پذیرفت . برخی نیز گویند، عمرو با وفد زبید (قوم خود) به نزد پیغمبر (ص ) رفت . تاریخ اسلام پذیرفتن او مورد اختلاف است ، برخی سال 6 و برخی دیگر سال 10 هجری گفته اند. پس از وفات پیغمبر (ص ) عمرو و اسود عنسی مرتد شدند و خالدبن سعیدبن عاص برای سرکوبی عمرو رفت وبا او نبرد کرد، عمرو فراری شد و شمشیر معروف او «صمصامه » بدست خالد افتاد. عمرو پس از این که از آمدن لشکر امدادی از طرف ابوبکر به یمن آگاهی یافت ، بار دیگر به اسلام بازگشت و بدون این که طلب امان کند بنزد مهاجربن ابی امیه رفت . مهاجر او را در بند کرد و به پیش ابوبکر گسیل ساخت . ابوبکر به او گفت : تو شرم نداری که هر روز در حال فرار و اسارت بسر بری ، اگر این دین را یاری کنی بمقامی بلند از طرف خدا نائل خواهی آمد. عمرو گفت قبول اسلام خواهم کرد و هیچگاه از اسلام روی نخواهم گردانید. ابوبکر او را آزاد ساخت ، سپس او را از مدینه برای جنگ یرموک به شام روانه کرد. پس ازابوبکر، عمر او را بعراق فرستاد و به سعدبن ابی وقاص نوشت که در کارهای جنگ با مشورت و رأی او کار کند.عمرو در جنگ قادسیه حضور یافت و دلاوریها کرد و سرانجام بقتل رسید. برخی نیز گویند، او در جنگ کشته نشد بلکه از گرسنگی بمرد. و گفته شده که وی در جنگ نهاوند حضور یافت و پس از آن در سال 12 هجری در روده ، یکی از قریه های نهاوند درگذشت . شاعری در رثاء او گفت :
لقد غادر الرکبان یوم تحملوا
بروذة شخصاً لا جباناً و لاغمرا
فقل لزبید بل لمذحج کلها
رزئتم اباثور قریعکُم ُ عمروا.
شافعی گوید: حضرت رسول (ص )، علی (ع ) و خالدبن سعیدبن عاص را به یمن فرستاد و بفرمود: هرگاه هر دو در یک جا مجتمع بودید علی بن ابی طالب (ع ) امیر است و در صورت تفرقه هر یک از شما امارت دارید. اتفاقاً آن دو با هم در یک جاجمع آمدند و عمروبن معدیکرب از محل اجتماع آنان آگاهی یافت و با جمعی بسوی آنان رفت و چون نزدیک شد، باقوم خویش گفت من اکنون خود میروم و نام خود بگوش ایشان میرسانم که تاکنون هر کس نام مرا شنیده سخت دچاروحشت گردیده است . سپس با فریادی رسا گفت منم ابوثورعمروبن معدیکرب . بلافاصله علی (ع ) و خالد را دید که برای مقاتلت با او بر همدیگر سبقت میجویند و از یکدیگر خواهش میکنند که این کار بر عهده ٔ او گذارد. عمروبازگشت و با خود میگفت : عرب از نام من هراسانست و این دو برای نبرد تن به تن با من مبادرت دارند؟ عمرو شاعر بود و شعرهای خوب دارد، ازجمله اشعار اوست :
اء من ریحانة الداعی السمیع
یؤرقنی و اصحابی هجوع
اذا لم تستطع شیئاً فدعه
و جاوزه الی ما تستطیع.
و نیز از بهترین اشعار اوست :
اعاذل عدتی بدنی و رمحی
و کل مقلص سلس القیاد
اعاذل انما افنی شبابی
اجابتی الصریح الی المنادی
فمن ذاعاذری من ذی سفاء
یرود بنفسه شر الرواد
ارید حیاته و یرید قتلی
غدیرک من خلیلک من مراد .

(از اسدالغابة ج 4 صص 132 - 134).


ترجمه مقاله