ترجمه مقاله

زخم خورده

لغت‌نامه دهخدا

زخم خورده . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین . (از ناظم الاطباء). کتک خورده . مضروب . مصدوم . ضربت دیده . صدمه دیده . جراحت برداشته . تیر خورده :
بگرفتندمرو را در حال
کرد ازو میر زخم خورده سوال .

سنائی (حدیقه ).


بسکه در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد.

سعدی (گلستان ).


غم نیست زخم خورده ٔ راه خدایرا
دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.

سعدی .


ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خورده ٔ رنجور.

نظامی .


غلطید چو آب خسته کرده
پیچید چو مار زخم خورده .

نظامی .


ترجمه مقاله