زخم فربه
لغتنامه دهخدا
زخم فربه . [ زَ م ِ ف َ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زخم درشت . ضربه ٔ بزرگ . ضربه ای که اثری عمیق و نشانی نمایان از خود بر جای بگذارد. زخم عمیق :
گرسنه چو با سیر خاید کباب
بفربه ترین زخمی آرد شتاب .
رجوع به زخم تیز شود. || زخم فربه شدن ؛ عیاق شدن زخم . التیام یافتن جراحت .بهم آمدن و گوشت آوردن ریش . رجوع به زخم شود.
گرسنه چو با سیر خاید کباب
بفربه ترین زخمی آرد شتاب .
نظامی .
رجوع به زخم تیز شود. || زخم فربه شدن ؛ عیاق شدن زخم . التیام یافتن جراحت .بهم آمدن و گوشت آوردن ریش . رجوع به زخم شود.