ترجمه مقاله

زخ

لغت‌نامه دهخدا

زخ . [ زَ ] (اِ) مخفف ازخ . (از شرفنامه ٔ منیری ). علتی باشد که آدمی و اسب را بهم میرسد وآنرا زخ نیز گویند و بعربی ثؤلول خوانند. (برهان قاطع). علتی است که مر آدم و اسب را پیدا شود. (جهانگیری ). ثؤلول . (دهار). مخفف ازخ . بعضی به فارسی گفته اند. (رشیدی ). بعضی به فارسی هم گویند و آن پاره گوشتی است که از جلود مردم پدید آید که بعربی ثؤلول گویند، و ازخ نیز نام دارد. (از سروری ) (از فرهنگ خطی ).این که صاحب فرهنگ جهانگیری گفته : زخ علتی است مر آدمی را، همان اژخ است که شگیل و بعربی ثؤلول گویند.(انجمن آرا) (آنندراج ). مخفف آزخ است بمعنی خال گوشتی . (فرهنگ نظام ). رجوع به ژخ ، ازخ ، اژخ ، ثؤلول ، ثؤلول ، شگیل و زگیل شود.
ترجمه مقاله