ترجمه مقاله

زرتار

لغت‌نامه دهخدا

زرتار. [ زَ ] (ص مرکب ) چیزی که از تارهای زر ساخته باشند چون طره ٔ زرتار که بر گوشه ٔ دستار زنند. (آنندراج ). دارای تارهای طلا. (فرهنگ فارسی معین ) :
مباش در پی زینت که طره ٔ زرتار
به فرق مرده دلان شمع بر مزاربود.

صائب (از آنندراج ).


|| زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). || که تار زرین دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تارهایی برنگ زر چون گیسوی زرتار و اشعه ٔ زرتار آفتاب و جز اینها :
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه ٔ نیلگون عماری .

دهخدا.


ترجمه مقاله