زررشته
لغتنامه دهخدا
زررشته . [ زَ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) گلابتون و تار زر. (ناظم الاطباء). رشته ٔ زر. رشته ای که به زر یا به رنگ زر ساخته باشند چنانکه در زردوزی بکار برند :
تنم از اشک به زر رشته ٔ خونین ماند
هیچ زر رشته از این تافته تر کس دانی .
آن چنگ ازرق سار بین زر رشته در منقار بین
در قید گیسووار بین پایش گرفتار آمده .
رجوع به زر، زردوز، زردوزی و لسان العجم شعوری ج 2 ص 40 شود.
تنم از اشک به زر رشته ٔ خونین ماند
هیچ زر رشته از این تافته تر کس دانی .
خاقانی .
آن چنگ ازرق سار بین زر رشته در منقار بین
در قید گیسووار بین پایش گرفتار آمده .
خاقانی .
رجوع به زر، زردوز، زردوزی و لسان العجم شعوری ج 2 ص 40 شود.