ترجمه مقاله

زرشناس

لغت‌نامه دهخدا

زرشناس . [ زَ ش ِ ] (نف مرکب ) زرگر. صراف . ماهر زر. (آنندراج ). صراف . نقاد. زرگر. طلاکار. (ناظم الاطباء). شناسنده ٔ زر. که زرشناسد و عیار و غش آن را تمیز دهد. رجوع به زر شود.
ترجمه مقاله