ترجمه مقاله

زرفشان

لغت‌نامه دهخدا

زرفشان . [ زَف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ زر. (ناظم الاطباء). طلا. نثارکننده ٔ زر و جواهر. بخشنده ٔ زر :
ندیده ست هرگز چنو هیچ زائر
عطابخش آزاده ٔ زرفشانی .

فرخی .


از کف زرفشان او خجلند
چشمه ٔ آفتاب و چشم سحاب .

سوزنی .


بر فرق اهل فضل زرفشان شود هوا
هرگاه از آن بحار شود بر هوا بخار.

سوزنی .


عزمش همی شکنجه کند کعب کوه را
تا گنج زرفشان دهد اندرخور سخاش .

خاقانی .


هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهار
آن گنج زرفشان خزان اختیار کرد.

خاقانی .


|| به مجاز، تابان :
گزارنده ٔ عقد گوهرکشان
خبر داد از آن گوهر زرفشان .

نظامی .


|| (ن مف مرکب ) زرافشان . زرفشانده . (فرهنگ فارسی معین ). چیزی زرپاشیده . چیزی دارای ریزه های زر، چون : قبای زرفشان ، جام زرفشان و جز اینها که زرین یا زرگون شده باشد :
چون روز رسد دو روزن چشم
زآن خوانچه ٔ زرفشان برافروز.

خاقانی .


نازنینانی که دیر آگه شدند
زود جام زرفشان درخواستند.

خاقانی .


امروز به که عمود زد صبح
پس خنجر زرفشان برآورد.

خاقانی .


|| (حامص مرکب ) زرفشانی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرفشان کردن و زرفشانی شود. || (اِ مرکب ) نام روز نهم باشد از نامهای فلکی . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). نام روز نهم از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله