ترجمه مقاله

زرق

لغت‌نامه دهخدا

زرق . [ زَ ] (ع مص ) نیزه انداختن . (تاج المصادر بیهقی ). مزراق زدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به مزراق زدن صیاد پرنده را. (از اقرب الموارد): زرقه بالمزراق زرقاً (از باب نصر)؛ به نیزه ٔ کوتاه زد او را. زرق فلاناً بالرمح ؛ نیزه زد فلان را. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 1 ص 587 شود. || رحل را سپس افکندن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زرقت الناقة الرحل ؛ سپس افکندن ماده شتر رحل را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ریدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). سرگین افکندن مرغ . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) زرق الطائر (از باب نصر و ضرب )؛ پیخال انداختن مرغ . (ناظم الاطباء). || زرقت عینه نحوی ؛ برگردیدن چشم او بجانب من و ظاهر شدن سپیدی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله