ترجمه مقاله

زرینه

لغت‌نامه دهخدا

زرینه . [ زَرْ ری ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) زرین . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). ذهبی و طلائی و مذهب . (ناظم الاطباء). ساخته از زر. ساخته از طلا. اشیاء و ابزار طلائی . زیور زرین . پیرایه ٔ ساخته از زر : ایدون گویند که چون قتیبه بیکند را بگشاد چندان زرینه و سیمینه از آن زنان یافت که اندازه نبود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
ز دستش بیفتاد زرینه گرز
تو گفتی برفتش همه فرّ و برز.

دقیقی .


ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار.

فردوسی .


ز چیزی که باشد طرایف به چین
ز زرینه و تیغ و اسب و نگین .

فردوسی .


ز زرینه و گوهر شاهوار
ز یاقوت و از جامه ٔ زرنگار.

فردوسی .


به زرینه جام اندرون ، لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل .

عنصری .


بی اندازه مال از زرینه و سیمینه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154).
چو شه شد در آن قصر زرینه خشت
گمان برد کآمد به قصر بهشت .

نظامی .


بدو بخشید آن زرینه خوان را
تنور و هرچه آلت بودی آن را.

نظامی .


ز خاموشی در آن زرینه پرگار
شده نقش غلامان نقش دیوار.

نظامی .


|| مانند زر. برنگ زر. زرد طلائی :
چو خورشید بنمود زرینه چهر
جهان را بشست از سیاهی به مهر.

فردوسی .


ترجمه مقاله