ترجمه مقاله

زرین کمر

لغت‌نامه دهخدا

زرین کمر. [ زَرْ ری ک َ م َ ] (اِ مرکب ) کمر زرین . کمربند زرین . کمربندی ساخته از طلا :
بدو داد پرمایه زرین کمر
بهر مهره ای درنشانده ، گهر.

فردوسی .


همه غرق در آهن و سیم و زر
نه یاقوت پیدا نه زرین کمر.

فردوسی .


|| زرین کمر. مقامی ، نظیر: زرین کلاه در میاه سپاهیان و دربار پادشاهان قدیم ایران :
نشست از بر تخت باتاج زر
برفتند گردان زرین کمر.

فردوسی .


خروشی برآمد هم آنگه ز در
که ای پهلوانان زرین کمر.

فردوسی .


به سام نریمان ستاره شمر
چنین گفت کای گرد زرین کمر.

فردوسی .


و قیماس و حاجبان و گروهی از زرین کمران و بوسعید جیمرتی راامیر بوالفضل بردار کرد بر قصر یعقوبی . (تاریخ سیستان ). و بر اثر وی سرهنگان محمودی سه زرین کمر و هفت سیمین کمر با سازهای تمام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282).
ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر
بسی پهلوان خواند زرین کمر.

نظامی .


|| کنیزکان و غلامان مخصوص پادشاهان و امیران که دارای کمر زرین باشند :
صد از جعدمویان زرین کمر
صد اسب گرانمایه با ساز زر.

فردوسی .


هم از گوهر و تاج وهم تخت زر
هم از خوبرویان زرین کمر.

فردوسی .


نیا طوس را داد چندین گهر
چه اسب و پرستار زرین کمر.

فردوسی .


ده اسب آوریدش به زرین لگام
پریروی زرین کمر ده غلام .

فردوسی .


پادشاهی که به رومش در صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران .

منوچهری .


غلامان زرین کمر گرد تخت
چو سیمین ستون گرد زرین درخت .

نظامی .


رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود.
ترجمه مقاله