ترجمه مقاله

زعامت

لغت‌نامه دهخدا

زعامت . [ زَ م َ ] (ع اِمص ) برابر با زعامة عربی ، پیشوایی . ریاست . سروری . (از فرهنگ فارسی معین ). مهتری . مهتر شدن . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا) : پس از این هر روز وجیه تر بود تا این که درجه ٔ زعامت حجاب یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). که چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ باشد. (تاریخ بیهقی ایضاً)... را زعامت طالقان و مروفرمود و وی پسر خویش را آنجا فرستاد و به نیابت و بامامی گشت در همه ٔ سفرها. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 499). و چون وزارت بدو رسید تاش را از زعامت و قیادت لشکر معزول کرد و بتولیت و تقریر آن منصب بر ابوالحسن سیمجور مثال داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 80). و زعامت و امارت خراسان هم بر سبیل ارث و هم بر طریق استحقاق او را مسلم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 108). تا من ولایت بلخ از برای تو مستخلص گردانم یا زعامت و امارت جیوش خراسان بر تو مقرر دارم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 189). رجوع به زعامة شود.
ترجمه مقاله