زلالی
لغتنامه دهخدا
زلالی . [ زُ ] (اِخ ) از شاگردان اهلی است .در اوایل حال به هندوستان رفته در اکثر بلاد به عشرت گذرانیده ، آخرالامر در کجرات وفات یافته . از اوست :
بی رخش غم نیست گر از سینه جان بیرون رود
عشق با جانست می ترسم که آن بیرون رود.
ای ساربان جانان ، محمل مران به سرعت
تا بازماندگان را خار از قدم برآید.
بی رخش غم نیست گر از سینه جان بیرون رود
عشق با جانست می ترسم که آن بیرون رود.
#
ای ساربان جانان ، محمل مران به سرعت
تا بازماندگان را خار از قدم برآید.
(آتشکده ٔ آذر چ علمی ص 275).