ترجمه مقاله

زمن

لغت‌نامه دهخدا

زمن . [ زَ م ِ ] (ع ص ) برجای مانده . ج ، زمنون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر جای مانده و مبتلا شده به آفت زمانه . (غیاث ). افکار. (مهذب الاسماء). افکار. زمین گیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چون بدست زمن زمن باشی
تو نباشی مُسِن مَسِن باشی .

سنائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


با جوش ضمیر و جیش نطقش
مه شد زمن و عطارد ابکم .

خاقانی (یادداشت ایضاً).


ساری گفتا که سرو هست زمن پای لنگ
لاله از او به که کرد دشت بدشت انقلاب .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 43).


فلک دایه ٔ سالخورده ست و در بر
زمین را چو طفل زمن ، زان نماید.

خاقانی (ایضاًص 127).


شیفته شد عقل و تبه گشت رای
آبله شد دست و زمن گشت پای .

نظامی .


نقل است که جوانی مادری بیمار داشت و زمن شده . روزی گفت : ای فرزند! اگر خشنودی من میخواهی ... (تذکرة الاولیاء عطار).
سرش بازپیچید و رگ راست شد
وگر وی نبودی زمن خواست شد.

سعدی (بوستان ).


|| بیمار که بیماری آن از مدت دراز باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) انبار و توده ٔ سرگین . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله