ترجمه مقاله

زناج

لغت‌نامه دهخدا

زناج . [ زُن ْ نا ] (اِ) چرب روده ٔ گوسفند را گویند که دنبه و برنج را با هم کوفته در میان آن پر کرده با روغن بریان کرده باشند و به عربی عصیب خوانند و با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ جهانگیری ). روده ای که بر آن چربی نباشد و اندرون آن به گوشت و آرد و دنبه پر کنند و به زعفران زرد کرده در روغن بریان کنند و بخورند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) :
خیال قامت زناج می پزم دائم
تو دست کوته ما بین و آستین دراز.

احمداطعمه (از آنندراج ).


کافر از جوشش زناج ببیند در جوش
جای آن است که در دم بگشاید زنار.

بسحاق اطعمه .


چون قلیه برنج هست زناج بهل
در عمر خوش آویز نه در عمر دراز.

بسحاق اطعمه .


ترجمه مقاله