ترجمه مقاله

زناربند

لغت‌نامه دهخدا

زناربند. [ زُن ْ نا ب َ ] (نف مرکب ) زنار بندنده . آنکه زنار بندد. (از فرهنگ فارسی معین ). بت پرست . (ناظم الاطباء). برهمن و برهمن زاده ... (آنندراج ) :
برهمن زاده ٔ زناربندی برده ایمانم
که سودا می کنم با کفر زلفش دین و ایمان را.

حضرت شیخ (از آنندراج ).


تا برون آمد به سیر ماه آن مشکین کمند
بر فلک ماه تمام از هاله شد زناربند.

صائب (ایضاً).


ترجمه مقاله