ترجمه مقاله

زنجه

لغت‌نامه دهخدا

زنجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (اِ) درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). درد شکم . زحیر. (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
ای بس که کشد زحیر و زنجه
آن کو بچه باز و طفل گایست .

ابن یمین (از انجمن آرا).


|| بمعنی گریه و نوحه و مویه هم آمده است . (برهان ). گریه . مویه . ناله . (ناظم الاطباء). نوحه و مویه . (فرهنگ فارسی معین ). بمعنی نوحه و اینکه صاحب فرهنگ زمنج بمعنی نوحه گفته سهو کرده چه زنج و زنجه بمعنی نوحه است ، چنانکه فخرالدین ابوالمعالی گفته :
به مرگ دیگران تا چند زنجه
که مرگ آرد ترا هم در شکنجه .
(انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زنج شود. || تسلسل را نیز گویند. (برهان ). بمعنی تسلسل که برادر دور است و اجمالاً معنی تسلسل آنکه عددی و بعدی وجود داشته باشد که غیرمتناهی بود و این محال است . (انجمن آرا) (آنندراج ). تسلسل . (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است .رجوع به فرهنگ دساتیر ص 249 شود.
ترجمه مقاله