ترجمه مقاله

زنگستان

لغت‌نامه دهخدا

زنگستان . [ زَ گ ِ ] (اِخ ) ناحیه ٔ زنگ . زنگبار. مهمترین ناحیتی است اندر جنوب و بعضی از شرق وی به زابج پیوسته است و شمالش به دریای اعظم و بعضی از مغربش به حبشه ،و جنوبش کوه است و زمینشان معدن زر است و از برابر پارس و کرمان و سند نهاده است و مردمانی اند تمام صورت و بزرگ استخوان و جعد موی و طبع ددگان و بهایم دارند و سخت سیاه اند و ایشان را با حبشه و زابج عداوتست . (حدود العالم چ دانشگاه صص 195 - 196) :
نهانیهای اسکندر به ایران آری از یونان
خزینه ٔ شاه زنگستان به غزنین آری از کله .

فرخی .


و او با فرزندان به ولایت زنگستان افتاد. (مجمل التواریخ ). بفرستاد تابدین همه ٔ زنگستان خراب کرد و پادشاه زنگستان را جمله بسته به درگاه آورد. (مجمل التواریخ ). و رجوع به زنگ و زنگبار و التفهیم بیرونی ص 168 و 169 شود.
ترجمه مقاله