ترجمه مقاله

زنگ زده

لغت‌نامه دهخدا

زنگ زده . [ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگ گرفته . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگارگرفته . اکسیده . بااکسیژن ترکیب شده . (فرهنگ فارسی معین ) :
عمر پرمایه به خواب و خور، بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند.

ناصرخسرو.


در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد.

خاقانی .


|| به آفت زنگ مبتلا شده : کشتی زنگ زده . زرع مأروق . زرع میروق . غله ٔ زنگ زده . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله