ترجمه مقاله

زنگ خورد

لغت‌نامه دهخدا

زنگ خورد. [ زَ خوَرْ / خُرْ ](ن مف مرکب ) زنگ خورده . زنگ زده . زنگ بسته :
تا نکنی زنگ خورد آینه ٔ دل که عشق
هست به بازار غیب آینه گردان او.

خاقانی .


دید آن گل سرخ زرد گشته
و آن آینه زنگ خورد گشته .

نظامی .


شد آیینه ٔ جان من زنگ خورد
زدایم بدان زنگ از آیینه گرد.

نظامی .


رجوع به زنگ خورده شود.
ترجمه مقاله