زهرخندانلغتنامه دهخدازهرخندان . [ زَ خ َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال زهرخند. زهرخندزنان : پسر از بخت خود برآشفتی زهرخندان به زیر لب گفتی .سعدی .