ترجمه مقاله

زورآزما

لغت‌نامه دهخدا

زورآزما. [ زْ / زِ ] (نف مرکب ) زورآزمای . زورآزماینده . آنکه زور و نیروی خویش را به معرض آزمایش درآورد. کسی که با دیگری دست و پنجه نرم کند. پهلوان . (فرهنگ فارسی معین ). پهلوان را گویند. (آنندراج ). پهلوان و کشتی گیر. (ناظم الاطباء) :
دو تن را بفرمود زورآزمای
به کشتی که دارند با دیو پای .

فردوسی .


گشاده بری گرد زورآزمای
نبرداشتی جوشن او ز جای .

فردوسی .


به زاری بر اسفندیار آمدند
همه دیده چون نوبهار آمدند
بر ایشان ببخشود زورآزمای
وزان پس نیفکند کس را ز پای .

فردوسی .


به زابل نبد ایچ زورآزمای
که آن چرخ کردی به زه سرگرای .

اسدی .


ز زورآزمایان گردنفراز
بسا کس شد و گشت نومید باز.

اسدی .


چون زورآزما شده دست جنون تو
خاقانیا تو فکر گریبان نمی کنی .

خاقانی .


درشت و تنومند و زورآزمای
به تنها عدوبند و لشکرگشای .

نظامی .


یکی از صاحبدلان ، زورآزمایی را دید بهم برآمده . (گلستان ).
به زندان فرستادش از بارگاه
که زورآزمای است بازوی شاه .

سعدی (بوستان ).


هرچه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه با زورآزما افکندن از فرهنگ نیست .

سعدی .


رجوع به زور و زورآزمایی شود.
ترجمه مقاله