زورین
لغتنامه دهخدا
زورین . (ص نسبی ) زورمند. زورناک . هر چیز پرزور و قوی . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) :
باده ٔ زورین نتابد پنجه ٔ هوش مرا
شکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا.
ایمنند اغنیا ز جور فلک
بی کشاکش کمان زورین است .
رجوع به زور شود.
باده ٔ زورین نتابد پنجه ٔ هوش مرا
شکوه نگشاید ز هم لبهای خاموش مرا.
امیر وقاری (از بهار عجم ).
ایمنند اغنیا ز جور فلک
بی کشاکش کمان زورین است .
راضی (از آنندراج ).
رجوع به زور شود.