زور آزمودن
لغتنامه دهخدا
زور آزمودن . [ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) نیروی خویش را به معرض آزمایش درآوردن . سنجیدن نیرو و قدرت : مماحله ؛ زور آزمودن با هم تا ظاهر شود که کدام زورآزماتر است . (منتهی الارب ) :
وزان پس بر آن بر نهادند کار
که زور آزمایند در کارزار.
و هم بدان روزگار جوانی ... خویشتن را ریاضتها کردی چون زور آزمودن و سنگ گران برداشتن و کشتی گرفتن . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 125).
تن که باشد تا بخون او کنی آلوده تیغ
زور با عقل آزمای و پنجه با جان درفکن .
رها کن تا بیفتد ناتوانی
که با سرپنجگان زور آزماید.
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.
وزان پس بر آن بر نهادند کار
که زور آزمایند در کارزار.
فردوسی .
و هم بدان روزگار جوانی ... خویشتن را ریاضتها کردی چون زور آزمودن و سنگ گران برداشتن و کشتی گرفتن . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 125).
تن که باشد تا بخون او کنی آلوده تیغ
زور با عقل آزمای و پنجه با جان درفکن .
خاقانی .
رها کن تا بیفتد ناتوانی
که با سرپنجگان زور آزماید.
سعدی .
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود.