زیارتگریلغتنامه دهخدازیارتگری . [ رَ گ َ ] (حامص مرکب ) زیارت . زیارة. ملاقات . دیدار کردن : چون نظری چند پسندیده رفت دل به زیارتگری دیده رفت .نظامی .