ترجمه مقاله

زیبارخ

لغت‌نامه دهخدا

زیبارخ . [ رُ ] (ص مرکب ) زیباروی . (از فهرست ولف ). جمیل . نکوروی :
سمن بوی وزیبارخ و ماهروی
چو خورشید دیدار و چون مشک بوی .

فردوسی .


برخ شد کنون چون گل ارغوان
سهی قد و زیبارخ و پهلوان .

فردوسی .


اگر زیبارخی رفت از کنارت
ازو زیباتر اینک ده هزارت .

نظامی .


همچنان نامه کرد بر سقلاب
خواست زیبارخی چو قطره ٔ آب .

نظامی .


همه زیبارخ و موزون و دمساز
همه دستان سرا و نکته پرداز.

نظامی .


ترجمه مقاله