ترجمه مقاله

زیبایی

لغت‌نامه دهخدا

زیبایی . (حامص ) زیبائی . خوبی و نیکویی . (آنندراج ). حسن و جمال و ظرافت و لطافت . (ناظم الاطباء). بهاء. حسن . جمال .اورند. اورنگ . افرنگ . براه . خوبی . میسم . ظرافت . قشنگی . زیب . وسامه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت و کیفیت زیبا. عبارتست از نظم و هماهنگیی که همراه عظمت و پاکی ، در شیئی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک کند و لذت و انبساط پدید آورد وآن امری است نسبی . (فرهنگ فارسی معین ) :
ای از رخ تو تافته زیبایی واورنگ
افروخته ازطلعت تو مسند و اورنگ .

شهید(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 299).


ز بس گنج و زیبایی و فرهی
پری مردم و دیو گشتش رهی .

فردوسی .


... عیوبه ٔ بازرگان ... چنین پلی برآورد. یک طاق بدین نیکویی و زیبایی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
مرد آنگه رسد به زیبایی
که شود همچو باد صحرایی .

سنایی .


طاوس خودآرایی در زیور زیبایی
گردیده قبول آید بر زیورت افشانم .

خاقانی .


در عهد تو زیبایی چیزی است که خاص است این
در عشق تو رسوایی کاری است که عام است این .

خاقانی .


نه هم زوال پذیری و زیر خاک شوی
خود آفتاب گرفتم ترا به زیبایی .

کمال اسماعیل .


دوش در صحرای خلوت لاف تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران زیبایی زدم .

سعدی .


چه رویست آنکه دیدارش ببرد از من شکیبایی
گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی .

سعدی .


|| برازندگی . برازیدگی . لیاقت . سزاواری :
نخواهند جز تو کسی تخت را
کله را و زیبایی و بخت را.

فردوسی .


همه کس گرچه در زیباپسندی است
ز زیبایی نکوتر سودمندی است .

امیرخسرو دهلوی .


ترجمه مقاله