زیراکه
لغتنامه دهخدا
زیراکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراک . زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). چونکه . بدین جهت که . بعلت اینکه . مخفف از این راه که . به این دلیل که . از آن رو که .برای آنکه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نتوانم این دلیری من کردن
زیراکه خم بگیرد بالارم .
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیراکه جعل ایشان دوغی است با لکانه .
با مردم لک تا بتوانی بمیامیز
زیراکه جز از عار نیاید ز لک و لاک .
زین اشتر بی باک و مهارش بحذر باش
زیراکه شتر مست و بر او مار مهار است .
زیراکه تا به صبح شب دوشین
بیدار داشت باده ٔ نوشینم .
زیراکه خط، کالبد معنی است . (کلیله و دمنه ).
این قامت است نی بحقیقت قیامت است
زیراکه رستخیز من اندر قیام اوست .
کس با تو عدو محاربت نتواند
زیراکه گرفتارکمندت ماند.
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیراکه نه روییست کز او صبر توان کرد.
رجوع به زیرا و زیراک و ازیرا شود.
نتوانم این دلیری من کردن
زیراکه خم بگیرد بالارم .
ابوالعباس (یادداشت ایضاً).
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیراکه جعل ایشان دوغی است با لکانه .
طیان (یادداشت ایضاً).
با مردم لک تا بتوانی بمیامیز
زیراکه جز از عار نیاید ز لک و لاک .
عیوقی (یادداشت ایضاً).
زین اشتر بی باک و مهارش بحذر باش
زیراکه شتر مست و بر او مار مهار است .
ناصرخسرو.
زیراکه تا به صبح شب دوشین
بیدار داشت باده ٔ نوشینم .
ناصرخسرو.
زیراکه خط، کالبد معنی است . (کلیله و دمنه ).
این قامت است نی بحقیقت قیامت است
زیراکه رستخیز من اندر قیام اوست .
سعدی .
کس با تو عدو محاربت نتواند
زیراکه گرفتارکمندت ماند.
سعدی .
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیراکه نه روییست کز او صبر توان کرد.
سعدی .
رجوع به زیرا و زیراک و ازیرا شود.