زینهارخوار
لغتنامه دهخدا
زینهارخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) عهدگسل و پیمان شکن . (آنندراج ). شکننده ٔ پیمان و عهدشکن . (ناظم الاطباء). غدار. خائن . آنکه بقول خویش وفا نکند. آنکه از عهد خود تخلف کند. عهدشکن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنهارخوار. زینهارخوارنده .عهدشکن . پیمان شکن . (فرهنگ فارسی معین ) :
ای زینهارخوار بدین روزگار
از یار خویشتن که خورد زینهار.
زنهاریان اگرچه بسی داشت زیر پر
هم جان نبرد زین فلک زینهارخوار.
مگذار زینهار چو در زینهار تست
جان مرا بدین فلک زینهارخوار.
|| خائن در امانت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). خیانت گر. مقابل زنهاردار. (فرهنگ فارسی ایضاً) :
زنهار بدین زینهارخواره
ندهی خرد و جان به زینهاری .
ای زینهارخوار بدین روزگار
از یار خویشتن که خورد زینهار.
فرخی (دیوان ص 97).
زنهاریان اگرچه بسی داشت زیر پر
هم جان نبرد زین فلک زینهارخوار.
سیدحسن غزنوی .
مگذار زینهار چو در زینهار تست
جان مرا بدین فلک زینهارخوار.
مسعودسعد.
|| خائن در امانت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). خیانت گر. مقابل زنهاردار. (فرهنگ فارسی ایضاً) :
زنهار بدین زینهارخواره
ندهی خرد و جان به زینهاری .
ناصرخسرو.