زین نهادن
لغتنامه دهخدا
زین نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) زین کردن اسب و دیگر چارپایان را. اسراج . زین بستن :
به ده پیل بر، تخت زرین نهاد
به پیلی دو پرمایه تر زین نهاد.
بفرمود تا اسب را زین نهند
به بالای او زین زرین نهند.
گرازان گرازان نه آگاه از این
که بیژن نهاده ست بر بور زین .
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.
سبز خنگ آسمان را کش مرصع بود جل
زین زرین برنهاد از بهر جمشید زمین .
به ده پیل بر، تخت زرین نهاد
به پیلی دو پرمایه تر زین نهاد.
فردوسی .
بفرمود تا اسب را زین نهند
به بالای او زین زرین نهند.
فردوسی .
گرازان گرازان نه آگاه از این
که بیژن نهاده ست بر بور زین .
فردوسی .
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.
خاقانی .
سبز خنگ آسمان را کش مرصع بود جل
زین زرین برنهاد از بهر جمشید زمین .
جمال الدین سلمان (از آنندراج ).