ساحری
لغتنامه دهخدا
ساحری . [ ح ِ ] (اِخ ) در آتشکده ٔ آذر در شعله ٔ مجمره ٔ اولی در شمار متقدمین شهزادگان و امراء آمده : اصلش از اتراک است . موصوف بحسن ادراک ، و سیاحت بسیار کرده زیاده بر این چیزی از احوالش معلوم نشد. ازوست :
ای آنکه دلت را خبری از من نیست
تا می نگری خود اثری از من نیست
رحمی بدلم کن منگر کاین دل کیست
انگار که هست از دگری ، از من نیست .
ای آنکه دلت را خبری از من نیست
تا می نگری خود اثری از من نیست
رحمی بدلم کن منگر کاین دل کیست
انگار که هست از دگری ، از من نیست .