ترجمه مقاله

ساختگی کردن

لغت‌نامه دهخدا

ساختگی کردن . [ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده شدن . مهیا شدن . کار سازی کردن . اسباب فراهم کردن : امیر اسماعیل سامانی ... مردان آن دیه [ ورخشه ] را بخواند و گفت من بیست هزار درم و چوب بدهم و ساختگی آن بکنم ، و بعضی عمارت بر جای است . شما این کاخ را مسجد جامع سازید. (تاریخ بخارا ص 21). پیرزنی را دیدم که می آمد عصابه ای بر سر بسته ، و عصائی در دست گرفته ، گفتم مگر از قافله باز مانده است ، دست به جیب بردم و چیزی بوی دادم که ساختگی کن تا از مقصود باز نمانی . (تذکرة الاولیاء عطار)... و درِ امل ببندی و در اِجل و درِ آراسته بودن و درِ ساختگی کردن مرگ بگشایی . (تذکرة الاولیاء).
ترجمه مقاله