سارونه
لغتنامه دهخدا
سارونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) درخت و تاک انگور را گویند.(برهان ). رز بود یعنی تاک . (فرهنگ اوبهی ). رزانگور باشد. (جهانگیری ) (شعوری ). درخت انگور باشد. (رشیدی ). رز انگور است . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
سرشک از مژه همچو دُر ریخته
چو خوشه ز سارونه آویخته .
ظاهراً در بیت چنین باشد: «ز سازو بیاویخته » و سازو ریسمان است که از لیف خرما بافند. (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج ). این کلمه سازو است و به تصحیف سارونه شده است . (یادداشت به خط مؤلف ).
سرشک از مژه همچو دُر ریخته
چو خوشه ز سارونه آویخته .
رودکی (از جهانگیری ).
ظاهراً در بیت چنین باشد: «ز سازو بیاویخته » و سازو ریسمان است که از لیف خرما بافند. (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج ). این کلمه سازو است و به تصحیف سارونه شده است . (یادداشت به خط مؤلف ).