ترجمه مقاله

ساز زدن

لغت‌نامه دهخدا

ساز زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ساز بستن . ساز دادن . ساز پرداختن . ساز نواختن . (مجموعه ٔ مترادفات ) :
زمانه ساز طرب میزند چنانکه بگوش
رسد ز زاویه ٔ عنکبوت نغمه ٔ تار.

کلیم کاشانی (از مترادفات ).


- ساز زدن بکام کسی ؛ بکام او بودن :
گربخت بکام اوزدی ساز
هرگز بوطن نیامدی باز.

نظامی (لیلی و مجنون ).


رجوع به ساز شود.
ترجمه مقاله