ترجمه مقاله

ساعی

لغت‌نامه دهخدا

ساعی . (ع ص ، اِ) کوشنده . (غیاث )(آنندراج ). کوشا. جاهد. جدی . کاری . کارکن . پشت کاردار. نیک گرم در کار. آنکه سعی و جهد کند :
درین بحرجز مردساعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت .

سعدی (بوستان ).


|| دونده . (غیاث ) (آنندراج ). شتابنده . برید. قاصد. پیاده : قال فلم یمض علی ذلک غیر لیلة... حتی ورد ساع من الصالح بن رزیک الی طرخان . (یاقوت معجم ج 1 ص 418 س 1). || خزنده . || غمزکننده . (مهذب الاسماء). غماز. (غیاث ) (دهار). سخن چین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدگوئی کننده . (غیاث ). بدگو. مضرب . نمام . واشی . دو بهم زن . ماهس . ماحل . محول . بائع. ناغز. مثْلِث . آنکه سعایت کند :
تا بود صبح واشی و نمام
تا بود باد ساعی و غماز.

مسعودسعد.


وفا باری از داعی حق طلب کن
کزین ساعیان جز جفائی نیابی .

خاقانی .


اما پادشاه بتحریض ساعی نمام ...انصاف من نمی فرماید. (سندبادنامه ص 134).
|| کارشکن . || والی بر هر کار و بر هر قوم که باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). والی و کاردان است برهر کاری و گروهی که هست . (شرح قاموس ) (قطر المحیط). || کاسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || باج و خراج ستان . || کسی که کاری بر کسی افکند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فراهم کننده و فراهم آورنده ٔ صدقه . (مهذب الاسماء) (دهار). والی صدقات . فراهم آورنده ٔ زکوة. مصدق . جابی . عامل . گیرنده ٔ زکوة و باج . عامل صدقات . || مهتر جهودان و ترسایان . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ساعی از برای جهودان و ترسایان سرکرده ٔ ایشان است . (شرح قاموس ) (قطر المحیط). ج ، سُعادة.
ترجمه مقاله