سالار گشتنلغتنامه دهخداسالار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیشوا گشتن . سردار شدن . رئیس شدن . بمقام ریاست رسیدن : چو تو سالار دین و علم گشتی شود دنیارهی پیش تو ناچار.ناصرخسرو.